۱۴۰۰ فروردین ۲۶, پنجشنبه

من نمی گویم که شما باید مثل من زندگی کنید! (۱۶)

  

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)

متن ساده شده توسط

ریتا کویتک

برگردان

میم حجری

 

فصل پانزدهم

خانه ای چوبین


·    پائیز است.

 

·    باد رفتاری بیگانه وش دارد.

 

·    نور رنگ عوض کرده است.

·    و هوا بوی رطوبت می دهد.

 

·    هر کار هم که خورشید بخواهد بکند، تغییری صورت نمی گیرد.

 

·    دوران فرمانفرمائی خورشید به سر رسیده است.

 

·    پرنده ها روی سیم های برق کنار هم می نشینند و برنامه سفر را طرح می ریزند.

 

·    سنجاب ها دیری است که برای زمستان آذوقه گرد آورده اند.

 

·    پائیز برگ درختان را از تن شان جدا می کند.

 

·    درخت ها زرد رنگ اند و سرخ رنگ.

 

·    آیا در سال های قبل هم دل کنراد این قدر می گرفت؟

 

·    کنراد سرفه می کند.

 

·    پیپش را پر می کند و شروع به کشیدن می کند.

 

·    بچه ها را تماشا می کند.

 

·    آنها پیاده رو را خانه خانه نقاشی کرده اند و روی یک پا می پرند، از خانه ای به خانه دیگر.

 

·    جای خوبی بوده است، کنراد یک عالمه پول گدائی کرده است.

 

·    «من می توانم بر همین نیمکت بنشینم و از جایم جنب نخورم، در تمام طول روز، روزهای متوالی»، کنراد با خود می گوید.

 

·    غذا به اندازه کافی دارد، شراب هم به همین سان.

 

·    اکنون در خارج از ده نشسته است.

 

·    در روبرو، میان درختان، خانه ای چوبین قرار دارد.

 

·    خانه ای سبز رنگ با چارچوب سیاه پنجره، در جلویش قدری چمن، دورتادورش نرده.

 

·    «آره»، کنراد می گوید.

 

·    دستش کوله پشتی و بقچه را لمس می کند.

 

·    از دیروز کیسه خوابی هم دارد، می توانست آن را هم در بقچه جا دهد.

 

·    جای زیادی نمی گیرد.

 

·    اما کنراد آن را هم همین جوری به همراه می برد.

 

·    هنوز از آن استفاده نکرده است.

 

·    هوا هنوز خیلی سرد نیست.

 

·    کسی کیسه خواب را به او هدیه کرده است، بی آنکه چیزی از او بگیرد.

 

·    برای اینکه فکر می کرد که کنراد شب ها سردش می شود.

 

·    انسان ها گاهی چنین مهربان می توانند باشند.

 

·    کیسه خواب خیلی سبک است.

 

·    کنراد آن را با دست نوازش می کند.

 

·    دهندره ای سر می دهد.

 

·    خورشید هنوز اندکی گرمش می کند.

 

·    چرا او نباید بخوابد؟

 

·    او می تواند بی خیال و فارغ بخوابد.

 

·    در عالم رؤیا کسی خانه چوبین را هدیه اش می کند، خانه کوچگ چوبین را.

 

·    خانه کوچک چوبین سیاه و سبز را.

 

·    اکنون کنراد در عالم خواب جلوی خانه چوبین ایستاده است، با نوک انگشتانش خانه را لمس می کند، با احتیاط تمام.

 

·    بعد می اندیشد که دلش می خواهد که داخل شود.

 

·    سردش است.

 

·    خیلی سردش است.

 

·    نخست می ترسد که در خانه چوبین بسته باشد.

 

·    اما در خانه چوبین باز است.

 

·    کنراد وارد خانه می شود و لحظه ای، خانه همان طور به نظرش می رسد که تصور می کرد.

 

·    دور تا دورش دیوار و در وسط کنراد.

 

·    تخت خوابی و اجاقی.

 

·    صندلی ئی و میزی.

 

·    حتی لب پنجره ای، جائی برای گذاشتن دسته گلی، دسته گل سرخی.

 

·    بعد خانه و گل و غیره فراموش می شوند و کنراد در عالم خواب به راه می افتد.

 

·    او نمی تواند در خانه بند شود.

 

·    بی آنکه دلش بخواهد به راه می افتد، قدم به قدم.

 

·    و طولی نمی کشد که خود را در خارج از خانه می یابد و همه چیز را پشت سر می گذارد، دیوارها را، تخت خواب و اجاق و میز و صندلی و لب پنجره را.

 

·    اکنون دوباره بیرون از خانه ایستاده است و در عالم خواب نمی تواند به خانه برگردد.

 

·    ضمن راه رفتن، برمی گردد و می خواهد خانه را تماشا کند.

 

·    اما نمی تواند چشمانش را باز کند.

 

·    او نمی تواند چشمانش را باز کند.

 

·    بعد به هزار زحمت چشمانش را باز می کند و می بیند که همچنان روی نیمکت نشسته است و خانه در روبروی او ست.

 

·    رؤیائی احمقانه.

 

·    بچه ها دیگر بازی نمی کنند.

 

·    هوا دارد تاریک می شود؟

 

·    کنراد به صورت خود دست می کشد.

 

·    مدتی طولانی خوابش برده بود.

 

·    حالا می خواهد برود و متوجه می شود، که پاهایش سرد شده اند.

 

·    پا می شود، کوله پشتی و بقچه را برمی دارد.

 

·    از کیسه خواب اما دیگر اثری نیست.

 

·    زیر نیمکت هم نیست.

 

·    کسی کیسه خواب کنراد را دزدیده است.

 

·    کسی از کنارش گذشته و کیسه خوابش را با خود برده است.

 

·    «که اینطور»، کنراد می گوید.

 

·    بعد به راه می افتد.

 

·    با اولین قدم سرفه اش می گیرد.

 

·    سرما مرطوب است.

 

·    فصل پائیز است.

 

سؤال شانزدهم

شاید کنراد دلش می خواهد که همیشه مجبور به دربدری نباشد، بلکه در جائی بماند.

لطفا تصورش را بکنید که چرا بعضی از انسان ها نمی توانند و نمی خواهند زندگی شهروندی عادی داشته باشند.

 

ادامه دارد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر