۱۴۰۰ فروردین ۱, یکشنبه

درنگی در اخلاق الاشراف عبید زاکانی (۴۰)

    Bild
  

خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی
 (۷۰۱ ـ ۷۷۲ هجری قمری)
رساله اخلاق الاشراف
نهايت خساست

 
ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور

 

باب چهارم

در عدالت

 مذهب مختار

 ۱

اما 

مذهب اصحابنا 

آنکه

 این سیرت 

اسوء سیر است 

و 

عدالت مستلزم خلل بسیار

 

فلاسفه مذهب مختار

بر خلاف فلاسفه مذهب منسوخ،

عدالت

را

بدترین صفت آدمی

و

موجب تباهی جامعه 

می دانند.

 

۲

و آن را به دلایل واضح روشن گردانیده اند، 

و 

می گویند: 

بنای کار سلطنت و فرماندهی و کدخدایی بر سیاست است،

 

منظور عبید و فلاسفه مذهب مختار از سیاست،

عبارت است از حکومت، اهلی و مطیع و رام کردن، تنبیه و زورگویی، ایجاد ترس، استثمار و سلب مالکیت.

 

معنی فلسفی و سوسیولوژیکی (مارکسیستی ـ لنینیستی) سیاست

به

شرح زیر است:

سیاست

(پولیتیک)

 

۱

·    سیاست از سویی به مبارزه طبقات اجتماعی و احزاب شان 

و

 به مبارزه دولت ها و سیستم های جهانی  در جهت جامه عمل پوشاندن به منافع خود 

که به طور اجتماعی ـ اقتصادی مشروط می شوند،

 اطلاق می شود 

که

 در کلیه عرصه های  حیات جامعتی

 نفوذ می کند.

 

۲

·    سیاست از سوی دیگر به آماج ها و جایگاه (موضع)  طبقات و اقشار اجتماعی در قدرت اطلاق می شود.

 

۳

·    در کانون سیاست، مبارزه برای تسخیر قدرت دولتی به نیات زیر قرار دارد:

 

الف

·    به نیت رهبری دولت

ب

·    به نیت تعیین فرم های کردوکار دولتی.

 

پ

·    به نیت تعیین وظایف مربوط به کردوکار دولتی.

 

ت

·    به نیت تعیین محتوای کردوکار دولتی.

مراجعه کنید

به

سیاست

  

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5179

 


۳

تا

 از

 کسی نترسند، فرمان آنکس نبرند، 

و 

همه یکسان باشند 

و 

بنای کارها خلل پذیرد، 

و نظام امور گسسته شود.

 

دلیل توسل طبقات حاکمه و هیئت های حاکمه به سیاست

از دید عبید و فلاسفه مذهب مختار کذایی

در این جمله

 پسیکولوژیزه می شود:

پیش شرط حکومت بر کسی

ترس او از حاکم است.

اگر

اعضای جامعه برابر باشند،

جامعه

فرو می پاشد.

 

آنچه عبید و شرکاء

نمی دانند

این حقیقت امر است

 که 

در

جامعه کمونیستی آغازین 

که

  دهها هزار سال 

عمر کرده است،

اعضای جامعه برابر و خواهر و برادر بوده اند.

اوتوریته

حتما

نباید مبتنی بر زور و ترس و استثمار و سلب مالکیت باشد.

مادر و پدر هر کس هم اوتوریته اند، بی آنکه زورگو باشند، وحشت بپراکنند، استثمار و سلب مالکیت کنند.

سیاست

  عنصری از روبنای ایده ئولوژیکی 

است

که

تابع زیربنای اقتصادی

است.

اگر زیربنای اقتصادی جامعه سوسیالیستی و کمونیستی باشد، 

سیاست محتوای دیگری کسب می کند

و

در خدمت جامعه قرار می گیرد.

 

۴

آنکس که حاشا عدل ورزد و کسی را نزند و نکشد و مصادره نکند و خود را مست نسازد و بر زیر دستان اظهار عربده و غضب نکند، 

مردم از او نترسند 

و 

رعیت 

فرمان ملوک نبرند،

 فرزندان و غلامان 

سخن پدران و مخدومان نشوند، 

و 

مصالح بلاد و عباد متلاشی گردد

 

در این جمله عبید و فلاسفه مذهب مختار،

از

زیربنای اقتصادی جامعه 

و

طبقات اصلی جامعه

پرده بر می افتد:

جامعه

جامعه ای فئودالی با بقایای جامعه بنده داری 

است:

وجود رعایا و غلامان

دال بر آن است.

عبید و فلاسفه مذهب مختار کذایی

البته

فاقد فراست و صراحت مارکسیستی اند.

به

همین دلیل

فرزندان را با غلامان و پدران را با مخدومان (اشراف بنده دار و فئودال)

با یک چوب می زنند. 

اما

تحلیل شان از جامعه

تحلیلی نسبتا ماتریالیستی، رئالیستی و راسیونالیستی است:

 

الف

آنکس که حاشا عدل ورزد و کسی را نزند و نکشد و مصادره نکند و خود را مست نسازد و بر زیر دستان اظهار عربده و غضب نکند، 

مردم از او نترسند.

 

این نظر عبید و شرکاء

به

لحاظ روانشناسی

درست است.

ترس

را

اما

نباید تحت اللفظی معنی کرد و مطلق کرد.

ای بسا

خانواده ها

که

حتی

همین امروز

برده می شوند

تا

نانی به کف آرند و به ذلت بخورند و جان از مهلکه مرگ به در ببرند.

 

ب

آنکس که حاشا عدل ورزد و کسی را نزند و نکشد و مصادره نکند و خود را مست نسازد و بر زیر دستان اظهار عربده و غضب نکند،

رعیت 

فرمان ملوک نبرند،

 

ضد دیالک تیکی رعیت

نه

ملوک

بلکه

طبقه اشراف فئودال و روحانی است.

ملوک

جزو و عضو این طبقه اجتماعی و نماینده سیاسی این طبقه اجتماعی اند.

ملوک

بسان روحانیان

هم

در

زیربنای جامعه 

حضور دارند،

یعنی عضو طبقه حاکمه اند،

یعنی بنده دار و فئودالند

و

هم

در

روبنای ایده ئولوژیکی جامعه

حضور دارند،

یعنی

نماینده ایده ئولوژیکی طبقه حاکمه اند.

 

پ

آنکس که حاشا عدل ورزد و کسی را نزند و نکشد و مصادره نکند و خود را مست نسازد و بر زیر دستان اظهار عربده و غضب نکند،

 فرزندان و غلامان 

سخن پدران و مخدومان نشوند

 

رابطه فرزندان و پدران

با

رابطه غلامان و مخدومان

فقط 

به 

لحاظ اعمال اوتوریته 

یکسان نمودار می گردد.

 پدر

هم

بسان ارباب بنده دار

اوتوریته است،

ولی

اوتوریته ای با ماهیت پدرانه و خیرخواهانه است و نه با ماهیت اربابانه و برخوردارانه.

دلیل این تصور عبید و فلاسفه مذهب مختار،

احتمالا

فونکسیون پدران خانواده غلامان به مثابه عوامل ارباب است:

این بدان معنی است

که

طبقات بنده دار

از

اوتوریته سرشته به مهر پدران 

برای استثمار بهتر غلام زادگان سوء استفاده کرده اند.


ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر