میم حجری
۴۹۱۸
سنگ سخنگو
مادراین عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
شهریار
سگ سخن جو
جامعه و جهان
فقط برای شیره ای جماعت
کنج ملال است
برای زحمتکشان
میدان کار و پیکار و همبستگی است
۴۹۱۹
سنگ سخنگو
من چرا انقد نفرت انگیزم
سگ سخن جو
عجب مزخرفاتی زنان جنقوری تهیه و تکرار می کنند.
اولا
کی گفته که تو مهرانگیز نیستی؟
ثانیا
مهرانگیزی و نفرت انگیزی اشیاء و اشخاص
نسبی است.
تفاوت زن زیبا برای اسکیمو با زن زیبا برای فرانسوی از زمین تا آسمان است.
ثالثا
هیچکس
حتی اگر هزارساله باشد و چروکیده باشد
به نظر خودش زشت نمی اید
۴۹۲۰
سنگ سخنگو
خاص به چه معنی است؟
چیزی که یک بار در سال باشد که خاص نمی شود.
نادر و کمیاب می شود
پس در مدارس جنقوری چی تدریس می شود.
خاص یکی از شورانگیزترین مفاهیم فلسفی است
۴۹۲۱
سنگ سخنگو
دلم میخواد ازش بپرسم چه اتفاقای خوبی تو ۹۹ براش افتاده، اونم منو بگه قاطیِ اتفاقای خوبش.
سگ سخن جو
خوب که چه بشود؟
اینها چه معاییر ارزشی و اخلاقی اند
آخر؟
حریف خودش
۸ اش گرو ۹ اش است.
آبرو می رود ای ابر خردبار ببار
۴۹۲۲
سنگ سخنگو
خیلی زیبا ست.
دریای نگاهش مملو از امواج اندیشه است.
نطفه های اندیشه
شاید.
کودکان با جانوران خویشاوندند و شناخت هر دو
دشوار و زمانگیر است
۴۹۲۳
سنگ سخنگو
بزرگترین مصیبت برای یک انسان، این است که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته باشد، و نه شعور لازم برای خاموش ماندن…!
سگ سخن جو
این ادعای تو معیوب است.
پیش شرط سخن
نه سواد
بلکه اندیشه است.
سخن = غلاف خنجر اندیشه
عرعر و عوعو و چهچه و زوزه و غیره نیز حاوی «اندیشه» اند.
حاوی پیام اند برای نوع خود.
برای سکوت
شعور الزامی نیست.
سکوت علل مختلف دارد
یکی از عللش فقدان اندیشه و توان تفکر است.
یکی دیگر ترس و یأس است
۴۹۲۴
سنگ سخنگو
شدیدا احتیاج دارم خود خدا هر یه ربع یبار بهم بگه: نگران نباش درست میشه
سگ سخن جو
خدای کذایی کذاب که نیست تا دروغ تحویلت بدهد
دروغ می خواهی برو جماران نزد سیدعلی و جنتی
۴۹۲۵
سنگ سخنگو
کاش در این هیاهوی تغییر سر و وضع و خرید لباس های نو افکار کهنه مان را هم دمِ عیدی نو کنیم تا مبادا بوی کهنگی افکارمان دیگران را آزار دهدکاش در این هیاهوی تغییر سر و وضع و خرید لباس های نو افکار کهنه مان را هم دمِ عیدی نو کنیم تا مبادا بوی کهنگی افکارمان دیگران را آزار دهد
سگ سخن جو
فکر چیست؟
مثال بزن
تا بفهمیم که چگونه تشکیل شده است
تا
افکار را به کهنه و نو طبقه بندی نکنیم
منظور از کهنه و نوچیست؟
مثال بزن
تا
هم تعریف علمی مفاهیم رابیاموزیم
و
هم دریابیم که افکار کهنه
چه بسا
ارجمندتر وحقیقی تر و ژرف تر از افکار کذایی نو هستند
افکار سعدی کجا و عفکار سیدعلی کجا
۴۹۲۶
سنگ سخنگو
صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری
به یادگار بمانی که بوی او داری
دلم که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست
توان به دست تو دادن گرش نکو داری
در آن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت
جز این قدر که رقیبان تندخو داری
نوای بلبلت ای گل کجا پسند افتد
که گوش و هوش به مرغان هرزه گو داری
به جرعه تو سرم مست گشت نوشت باد
خود از کدام خم است این که در سبو داری
به سرکشی خود ای سرو جویبار مناز
که گر بدو رسی از شرم سر فروداری
دم از ممالک خوبی چو آفتاب زدن
تو را رسد که غلامان ماه رو داری
قبای حسن فروشی تو را برازد و بس
که همچو گل همه آیین رنگ و بو داری
ز کنج صومعه حافظ مجوی گوهر عشق
قدم برون نه اگر میل جست و جو داری
ز کنج صومعه حافظ مجوی گوهر عشق
قدم برون نه اگر میل جستجو داری
دم از ممالک خوبی چو آفتاب زدن
تو را رسد که غلامان ماه رو داری
سگ سخن جو
کسی که برده دار باشد
شبیه آفتاب
مملکت خوبی ها ست.
صومعه ستیزی (عرفان ستیزی) حافظ
شبیه صومعه ستیزی لشاخر عیاش جنقوری عهد بوقی است
۴۹۲۷
سنگ سخنگو
حافظ ریاستیز است.
سگ سخن جو
آره.
ولی دلیل تزویر سران صومعه
و
تزویر ستیزی اشراف بنده دار و فئودال
چیست؟
مگر سیدعلی مزور و ریاکار نیست؟
اصلا
عرفان در قرون وسطی چیست؟
چرا سعدی و حافظ با عرفان سر ستیز دارند؟
گفت:
آن گلیم خویش به در می برد ز موج
وین سعی می کند که بگیرد غریق را
۴۹۲۸
سنگ سخنگو
دیر گاهی است که افتاده ام از خویش به دور
شاید این عید ، به دیدار خودم هم بروم
سگ سخن جو
منظور قیصر امین پور از دور افتادن از خویشتن خویش و دیدار با خویشتن خویش چیست؟
۴۹۲۹
سنگ سخنگو
شست باران بهاران هر چه هر جا بود
یک شب پاک اهورایی
بود و پیدا بود
بر بلندی همگنان خاموش
گرد هم بودند
لیک پنداری
هر کسی با خویش تنها بود
ماه میتابید و شب آرام و زیبا بود
جمله آفاق جهان پیدا
اختران روشنتر از هر شب
تا اقاصی ژرفنای آسمان پیدا
جاودانی بیکران تا بیکرانه ی جاودان پیدا
اینک این پرسنده میپرسد
پرسنده: من شنیدستم
تا جهان باقی ست مرزی هست
بین دانستن
و ندانستن
تو بگو، مزدک! چه میدانی؟
آن سوی این مرز ناپیدا
چیست؟
وانکه زانسو چند و چون دانسته باشد کیست؟
مزدک: من جز اینجایی که میبینم نمیدانم
پرسنده: یا جز اینجایی که میدانی نمیبینی
مزدک: من نمیدانم چه آنچه یا کجا آنجاست
بودا: از همین دانستن و دیدن
یا ندانستن سخن میرفت
زرتشت: آه، مزدک! کاش میدیدی
شهر بند رازها آنجاست
اهرمن آنجا، اهورا نیز
بودا: پهندشت نیروانا نیز
پرسنده: پس خدا آنجاست؟
هان؟
شاید خدا آنجاست
بین دانستن
و ندانستن
تا جهان باقی ست مرزی هست
همچنان بوده ست
تا جهان بوده ست
هر کسی با خویش تنها بود
ماه می تابید و شب آرام و زیبا بود..
اخوان ثالث
سگ سخن جو
سطری از شعری فلسفی می بری و می آوری
و انتظار داری کسی از آن چیزی دریابد؟
بر بلندی
همگنان
خاموش
گرد هم بودند
لیک پنداری
هر کسی با خویش تنها بود
ماه میتابید و شب آرام و زیبا بود
این همان «من در میان جمع و دلم جای دیگر است»
است
۴۹۳۰
سنگ سخنگو
این «شعر»
احتیاج به ویرایش دارد تا شعر شود و بر دل نشیند
حافظ اشعارش را صدها بار ویرایش کرده است.
مثال:
بیت دوم این شعر
با بیت اول آن
اختلاف وزنی دارد.
۴۹۳۱
سنگ سخنگو
در دین تزویر هست
سگ سخن جو
ممنون
اولا
تزویر و ریا چیست؟
ثانیا دین چیست؟
دین فرمی از شعور است
یعنی عکس است.
دین عکسی از اصلی است
تزویر نه در عکس
بلکه در اصل است.
اصل دین
جامعه است.
دین روح جامعه بی روح است (مارکس)
یعنی جامعه روح مند بی نیاز از دین است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر