جینا روک پاکو
برگردان
میم حجری
به یاد «سراینده گلگشت جوانان»
· روزی از روزها در محوطه سبز پسر بچه ای به دنیا آمد، که اسمش را عربز گذاشتند.
· عربز یک ساله هم که شد، همچنان رنگین بود.
· اهالی محوطه سبز از این بابت دچار دلهره و نگرانی شدند.
· اما او هم ـ بالاخره ـ بزرگتر شد، سبز سبز شد و یکرنگ شد.
· بچه ها در کشور چهار رنگ، به مدرسه نمی روند، دلیلی هم برای رفتن به مدرسه ندارند.
· آنها فقط چیزهای «بسیار بسیار مهم» را، یعنی تفاوت ها را و نابرابری ها را یاد می گیرند:
· در محوطه سبز، بچه ها یاد می گیرند، که سبز بودن خوب است.
· در محوطه سرخ، بچه ها یاد می گیرند، که سرخ بودن خوب است.
· در محوطه زرد، بچه ها یاد می گیرند، که زرد بودن خوب است.
· در محوطه آبی، بچه ها یاد می گیرند، که آبی بودن خوب است.
· در محوطه سرخ، شب و روز آگهی الکتریکی با شعار زیر چشمک می زند:
· «سبز و زرد و آبی رنگ های دروغین اند.»
· در زیر این شعار خوانده می شود:
· «تنها رنگ حقیقی، رنگ سرخ است و بس!»
· بعد سرود توت فرنگی نواخته می شود.
· سرود توت فرنگی سرود ملی اهالی محوطه سرخ است.
· در محوطه آبی، همه جا روی پلاکات ها نوشته اند:
· «رنگ آبی برترین رنگ ها ست.
· برترین رنگ ها رنگ آبی است!»
· و وقتی بچه ها با چشم های آبی شان به پلاکات ها می نگرند، جنبشی در پاهای آبی شان پیدا می شود و آنها را به رقص تانگو برمی انگیزد.
· در محوطه زرد، بلندگوها داد می زنند:
· «سرخ و سبز و آبی ابلهانه اند.
· زرد است که جاوید است.»
· آنگاه بچه ها کلاه های زردشان را برمی دارند و آواز جاز لیموئی می خوانند.
· در محوطه سبز، در وسط پارک، آدمک ماشینی سخنگوئی هست که مرتب داد می زند:
· «سبز باید شد!
· از زرد و سرخ و آبی دور باید شد!»
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر