سعدی
ویرایش و درنگ
از
یدالله سلطانپور
چنان
به
موی تو
آشفته ام
به
بوی تو
مست
که نیست ام خبر از هر چه در دو عالم هست
دگر به روی کس ام دیده بر نمی باشد
خلیل من همه بت های آزری بشکست
مجال خواب نمیباشد ام ز دست خیال
در سرای نشاید بر آشنایان بست
در قفس طلبد هر کجا گرفتاری است
من از کمند تو تا زنده ام، نخواهم جست
غلام دولت آنم که پای بند یکی است
به جانبی متعلق شد، از هزار برست
مطیع امر تو ام
گر دلم بخواهی سوخت
اسیر حکم توام
گر تنم بخواهی خست
نماز شام قیامت به هوش بازآید
کسی که خورده بود می ز بامداد الست
نگاه من به تو و دیگران، به خود مشغول
معاشران ز می و عارفان ز ساقی
مست
اگر
تو
ـ سرو خرامان ـ
ز پای ننشینی
چه فتنه ها که بخیزد میان اهل نشست
برادران و بزرگان،
نصیحتم مکنید
که
اختیار من
از
دست
رفت
و
تیر
از
شست
حذر کنید ز باران دیده سعدی
که قطره، سیل شود چون به یک دگر پیوست
خوش است نام تو بردن، ولی دریغ بود
در این سخن که بخواهند برد دست به دست.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر