نمی دانم چه می خواهم بگویم
هوشنگ ابتهاج
درنگی
از
یدالله سلطان پور
۱
نمی دانم چه می خواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
معنی تحت اللفظی:
به محتوای سخنم وقوف ندارم.
فقط حس می کنم که غمی در استخوانم ذوب می شود
و
خیال مبهمی که رنگ آشنا دارد، گاهی می سوزد و گه نوازش می دهد.
در این دو بیت شعر سایه،
انگار
دیالک تیک حسی و عقلی
تخریب شده است:
شاعر حس می کند،
ولی نمی تواند سیگنال های حسی را به مغز بفرستد و به شناخت عقلی استحاله بخشد.
در نتیجه
شاعر
در
سطح شناخت حسی
پرسه می زند.
بدون شناخت عقلی مبتنی بر شناخت حسی،
اما
مفاهیم و احکام
تشکیل نمی شوند
و
بدون تشکیل مفاهیم و احکام
هم
کلمات و جملات
تشکیل نمی یابند
تا
سخن تشکیل یابد.
نتیجه اش
باز ماندن دهان و بسته بودن زبان،
باز بودن در تنگ قفس و بسته بودن بال پرواز
می شود
که
در ابیات قبلی شعر تبیین یافته است.
۲
غمی در استخوانم می گدازد
سایه در این مصراع شعر،
دیالک تیک روحی و مادی
را
به
شکل دیالک تیک غم و استخوان بسط و تعمیم می دهد.
بعد
بسان فروغ فرخزاد،
غم
را
(چیزی روحی)
را
مادیت می بخشد.
غم
موم واره می شود و در استخوان ذوب می شود.
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود.
فروغ نیزدر این بیت شعر،
غم (روح) را مادیت می بخشد و به برف و یخ تشبیه می کند که قطره قطره آب می شود.
۳
غمی در استخوانم می گدازد
وسعت و عظمت و عمق این اندیشه سایه،
در رخنه کردن غم در استخوان شاعر است.
در
تبدیل شدن غم به مغز استخوان است.
سایه بدین طریق از ریشه دوانی عمیق غم در وجود خویش سخن می گوید.
به همان سان که فروغ «از نهایت شب و از نهایت تاریکی سخن گفته است.»
۴
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
خیالی به جان شاعر افتاده است.
شاعر
در غیاب عقل اندیشنده،
عاجز از شناسایی خیال است.
فقط همین قدر می داند که خیال ناشناس، رنگ آشنایی دارد.
یعنی
دیالک تیکی از آشنا و بیگانه است.
این هنوز تمامی ماجرا نیست.
خیال
دیالک تیکی عمل می کند:
گاهی می سوزاند و گه می نوازد.
سایه
بدین طریق
دیالک تیک سوزش و نوازش
را
توسعه می دهد
که
فرمی از دیالک تیک نیش و نوش است که در اشعار دیگرش توسعه داده است:
آنچه گزیدم از جهان،
وز همه نیش و نوش آن
مهر تو بود بی گمان،
مهر تو، مهربان من
سایه
در شعر دیگری نیز غم را مادیت بخشیده است:
فروخلید در دلم غمی که نیست، مرهمش
وگرنه خار او بدی، به نشتری درآمدی
معنی تحت اللفظی:
غمی
بسان خاری
در دلم فرو رفته است.
غمی که زخمش مرهم ندارد.
اگر خار غم او می بود، با نیشتری در می آمد.
غم در این بیت شعر سایه
به
خار
تشبیه شده است،
خاری که نه زخمش مرهم دارد و نه به نیشتری بیرون آوردنی است.
حزب توده
در مغاک خاوران خاک می خورد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر