۱۳۹۹ بهمن ۱۴, سه‌شنبه

درنگی در شعری از هوشنگ شفا تحت عنوان «یاغی» (۹)

هوشنگ شفا | Diskographie | Discogs
 
 
ویرایش و درنگ
از
یدالله سلطان پور
 
یاغی
(۱۳۵۸)
 
۱

من سر تسليم بر درگاه هر دنياي ناديده فرو مي آورم جز مرگ

من ز مرگ از آن نمي ترسم كه پاياني است بر طومار یک آغاز       

بيم من از مرگ يك افسانه دلگير بي آغاز و پايان است

 
معنی تحت اللفظی:
من تسلیم هر دنیای نادیده می شوم.
من فقط تسلیم دنیای نادیده مرگ نمی شوم.
دلیل نترسیدن من از مرگ،
این است که مرگ پایانی بر طومار آغازی است.
هراس من از مرگ،
افسانه بی آغاز و انجامی است.
 
کریم گفته:
الشعراء کذاب
شعرا دروغگو هستند.
 
اکنون باید گفت:
الشعراء حواس پرت.
 
اولا
مرگ
دنیای مرئی و یا نامرئی نیست.
 
مرگ چیست؟
 
مرگ هم حادثه ای است.
مثل افتادن برگ.
 
ثانیا
دنیای نامرئی
وجود ندارد.
دنیای نامرئی
چیزی واهی و ادعایی است.
 
ثالثا
اگر تو تسلیم مرگ می شوی،
حتما از آن هراس داری.
و گرنه دلیلی برای تسلیم شدن به چیزی که ترسناک نیست، وجود ندارد.
 
در نتیجه اگر حواست پرت نباشد،
نمی گویی:
من ز مرگ از آن نمي ترسم كه...
 بيم من از مرگ ... 
 
۲
بيم من از مرگ يك افسانه دلگير بي آغاز و پايان است 
 
بیم
پدیده ای پسیکولوژیکی (روحی و روانی)
است.
بیم 
که
نمی تواند افسانه باشد.
ضمنا
افسانه که نمی تواند بی آغاز و انجام باشد.
 
۳

من سرودي را كه عطري كهنه در گلبرگ الفاظش نهان باشد نمي خواهم

من سرودي تازه خواهم خواند کاش (كه اش) گوش كسي نشنيده باشد

شفا
شیفته فرم است.
 
شفا
نماینده فرمالیسم است.
 
محتوای سرود برای شفا پشیزی ارزش ندارد.
فقط الفاظ سرود باید کهنه نباشند و نه محتوای سرود.
 
کسی که دعوای نوگرایی دارد،
بدترین دشمن نو و نوگرایی (مدرن و مدرنیته و مدرنیسم) است.
 
شفا
نوگرایی بند تنبانی است.
 
مشخصه سرود تازه شفا
تحفه نطنز بودن آن است:
سرودی است که هنوز کسی نشنیده است.
بی اعتنا به محتوای ایده ئولوژیکی سرود.
هرچه بادا باد.

۴

من نمي خواهم به عشقي ساليان پابند بودن 

من نمي خواهم اسير سحر يك لبخند بودن

من نبتوانم شراب ناز از يك چشم نوشيدن

من نبتوانم لبي را بارها با شوق بوسيدن

من تن تازه لب تازه شراب تازه عشق تازه مي خواهم 

اکنون
سر و کله آناشیسم 
یپدا می شود.
 
شفا 
نماینده فرمالیسم آنازشیستی
 است:
لابالیگری، بی بندوباری، بی وفاداری، بی عاطفگی.
 
تعیین کننده برای شفا
نه
محتوای معشوق،
بلکه تازگی اینجا و آنجای او ست.
 
چنین آنارشیست فرمالیستی
یا
جنده باید باشد 
و 
یا 
عیاش.
ولی نمی تواند آدم باشد.
 
۵

قلب من با هر طپش يك ارمان تازه مي خواهد

سينه ام با هر نفس يك شوق يا يك درد بي اندازه مي خواهد

من زبانم لال حتي يك خدا را سجده كردن، قرنها او را پرستيدن نمي خواهم

من خدايي تازه مي خواهم 

 
شفا
آرمان
را
هم فرمالیزه می کند.
 
محتوای طبقاتی آرمان برای شفا کشک است.
 
آرمان
همه چیز می تواند باشد.
فقط باید تازه باشد. 

سینه شفا
ضمنا
شوق و درد می خواهد.
آنهم
درد تازه و نه کهنه.

شفا
خدا
را
هم
به
دلیل قدمتش
نمی پرستد.
خدای تازه می خواهد.
 
طنز قضیه اکنون عربده کشان وارد صحنه می شود:
آنارشیست فرمالیستی
که
نوطلب و نوگرا ست،
نه
به
دنبال رهایش فردی و جامعتی،
نه
به
دنبال ترک بندگی،
بلکه به دنبال ارباب (خدای) تازه است.
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر