۱۳۹۹ بهمن ۳, جمعه

درنگی در اشعار طنزآمیز شعرای دیار آتش ها (۹)


میرزا علی معجز

شاعر بزرگ روشنگری

۱۵

وار

 

نه لیره و نه منات و نه پنجهزاریم وار

پیاله وئر منه ساقی گر اعتباریم وار

 

پشیزی در جیب ندارم.

ساقی

اگر اعتباری دارم، ساغری در ده.

 

نه بنگی یم، نه پلاکش، نه شیره کش، نه فلان

نه بابیه م، نه طبیعی، نه چارپاریم وار

 

نه

معتاد به حشیش و بنگ و تریاک و شیره و غیره ام

نه

بابی و دهری ام

و

نه

گله دار و دامدار.

 

قناعتیله گئچیننم به قدر امکان من

برای اینکه نه تیلوم، نه شیندواریم وار

 

حتی الامکان

به

قناعت

روزگار می گذرانم

برای اینکه نا ملک ده تیلم و نه مالک ده شندوار

 

حاجی نهاره ائدیر میل کوفتۀ کوکی

فقط منیم نه کبابیم، نه بال نهاریم وار

 

حاجی

  نهار حاجی کوکوی سیب زمینی است

فقط 

منم که نه کاب در بساط دارم و نه عسل


ایچینده کسسه گی، داشی، فلانی، بهمانی

قارا، قورا، آجی، شور نان کمعیاریم وار

 

نانی هم که می خورم

مملو از خاک اره و ماسه و نمک و غیره است.


نه ارشدم، نه سمیتقو، نه مرتضی قلیخان

نه سنی ایله و نه شیعه ایله کاریم وار

 

زو مقامات سیاسی و دولتی نیستم

با

سنی و شیعه هم سر و کاری ندارم

 

نه حاکمم، نه مباشر، نه سیلله یم، نه یامان

نه نوکرم، نه غلامم، نه آبداریم وار

 

حاکم و مباشر و نوکر و غلام هم نیستم.

آبداری هم ندارم.

 

نه رعیتم، نه شهنشه، نه میر خالصجات

نه ملجأم، نه پناهم، نه غمگساریم وار

 

نه شاهم، نه رعیت و نه رئیس خالصجات.

نه پناهگاه کسی ام و نه غمگساری دارم.

 

نه قولچوماغم، نه عاجز، نه ده که اربابم

نه فورخارام، نه چکیلله م اوجا دیواریم وار

 

نه

قلدرم، نه ضعیف و نه ارباب

نه هراس دارم و نه اهل عقب نشینی ام

برای اینکه دیوار بلندی دارم. 

 

اگر واریندی سنین خیلی نقره و ذهبین

منیم ده کتده طلبکار بیشماریم وار

 

اگر تو سیم و زر فراوان داری

من هم در ده طلبکار فراوان دارم.

 

یاخین گل، قورخما نه افسونگرم نه افسونخوان

نه عقربم، نه ایلانم نه شاهماریم وار

 

نردیک تر بیا و نترس.

من

نه

افسونگرم و نه افسونخوان

نه عقربم و نه مار

و

نه

صاحب شاهمار.

 

نه دیلمقان، نه لکستان منیمدی، نه اورمی

نه ماکو، نه خوی، نه چهریق، آدلی بیر دیاریم وار

 

دهات و قصبات مختلف از آن من نیستند.

من فقط دیار نامداری دارم.

 

اگر واریندی سنین یار ماه رخسارین

منیم ده بیر باشی داز، عقل آز نگاریم وار

 

اگر 

تو یار ماهرویی درای،

مهم هم نگار کله طاس و ناقص العقلی دارم.

 

اونا من هر نه جفا ایلسم، دوام ایلر

طلاق وئرمگه چون الده اختیاریم وار

 

هر بلایی سر نگارم در آورم، تحمل می کند.

برای اینکه حق دادن طلاق دارم.

 

پایان

ادامه دارد.

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر