۱۳۹۹ دی ۲۸, یکشنبه

سیر و سرگذشت سیرک بلونی (۳۰)

  

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری

 در واگن

  

·    «این کیست؟»، مادر میکائیل می پرسد.

 

·    «این کلاودیا ست»، میکائیل می گوید.

·    «او در همین شهر زندگی می کند.»

 

·    کلاودیا می تواند وارد واگن شود.

 

·    او پس از ورود به واگن تعجب می کند.

 

·    «اینجا که مثل خانه راست راستکی به نظر می رسد!»

 

·    مادر میکائیل می خندد.

 

·    «اینجا یک خانه راست راستکی است.

·    ما اینخا مثل همه خانه های دیگر غذا می خوریم، می خوابیم، غذا می پزیم، صحبت می کنیم و رادیو می شنویم.»

 

·    خانه چرخدار زیبا و دلگشایی است.

 

·    دو تا طوطی دمدراز هم حتی در اینجا یافت می شود.

 

·    «اسم آندو هانزی و موکی است»، میکائیل می گوید.

·    «موکی در واقع موکیلینه است و اخیرا دو تا تخم گذاشته است.»

 

·    کلاودیا به حرف ها گوش می دهد و همه چیز را تماشا می کند.

 

·    او کیک می خورد، کاکائو می نوشد و می اندیشد که چی می شد اگر خود او با سیرک سفر می کرد.

 

·    آنگاه می بایستی چیزی یاد بگیرد.

 

·    چیزی در رابطه با حیوانات و یا طناب.

 

·    «من هرگز نمی توانستم تصورش را بکنم»، کلاودیا می اندیشد و اسب سواری و فیل سواری دیروزی بچه ها را به خاطر می آورد و ناگهان دلش می گیرد.

 

·    «چیه؟»، میکائیل می پرسد.

 

·    «هیچی»، کلاودیا می گوید.

 

·    از بختیاری کلاودیا بابا بزرگ، نادین (خواهر کوچولو میکائیل) را با خود می آورد.

 

·    او چرخی می زند و دامن رنگارنگ چیندارش به پرواز در می آید.

 

·    «من لباس شیکی پوشیده ام»، نادین با صدای گرفته می گوید.

·    «من شیک هستم.»

 

·    کلاودیا باید بخندد.

 

·    «بیا برگردیم پیش حیوانات»، میکائیل می گوید.

 

·    نادین هم به دنبال شان می دود.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر