جینا روک پاکو
در پشت پرده
· وقت زیادی تا شروع نمایش نمی ماند.
· میکائیل در واقع نباید از سیرک دور گردد.
· اما کلاودیا او را با خود به شهر می برد و رودخانه را با قوهایش نشانش می دهد.
· «طنابی از روی رود کشیدن، ایده خوبی است»، میکائیل می گوید.
· «اگر از طناب سقوط کنی و در آن بیفتی؟»، کلاودیا می پرسد.
· «آنگاه شنا می کنم»، میکائیل می گوید.
· «آنگاه به ماهی بزرگی بدل می شوم.»
· «و من؟»، کلاودیا می اندیشد.
· «اگر میکائیل ماهی شود، من چی خواهم شد؟»
· وقتی که کلاودیا و میکائیل برمی گردند، اولین تماشاچی آنجا ست و فضا از موسیقی سیرک پر است.
· میکائیل باید فوری لباس عوض کند و حاضر شود.
· آندو سری به عمو برنی می زنند که صورتش را رنگ می مالد و بتدریج، خود را به صورت دلقکی در می آورد.
· سؤال این است که آیا او همزمان به لحاظ درونی هم تحول می یابد؟
· آیا او اکنون مثل دلقک می اندیشد و اندیشه های دلقکانه از سر می گذراند؟
· آیا او اکنون فقط سر شوخی دارد؟
· بلونی های دیگر نیز استحاله می یابند:
· مادر میکائیل حلقه های فر را از زلف هایش برداشته است و موهای سیاه درازش را شانه می زند.
· پدر میکائیل در کت براق خود اینور و آنور می رود.
· رئیس سیرک بد و بیراه می گوید.
· برای اینکه دکمه ای را گم کرده است و سونیا دکمه دیگری به کتش می دوزد.
· عمو هورست تقریبا یک دلقک بی کم و کاست است.
· او فقط لنگه کفشش را پیدا نمی کند.
· لنگه کفش افتاده در زیر تخت.
· محبوب از چنان جلا و جلالی برخوردار است که انگار واکسش زده اند.
· بعد نمایش آغاز می شود.
· سونیا تماشاچی ها را به چادر سیرک راه می دهد.
· هلموت به تماشاچی ها خوشامد می گوید، موسیقی خاص اولین هنرنمائی شروع می شود و لوکاس با اسب دم در ورودی عقبی آماده ایستاده است.
· محبوب اما به شدت عصبی است، گاهی با پاهای جلوئی و گه با پاهای عقبی خیز برمی دارد.
· علاوه بر اینها، رئیس سیرک کجا ست؟
· رئیس سیرک اما به موقع می آید.
· اسب آرام می گیرد و همه چیز رو به راه می شود.
· میکائیل وقت سر خاراندن ندارد.
· او باید در نگهداشتن حیوانات کمک کند و ابزار و آلات را به صحنه ببرد و بیرون بیاورد.
· سر همه شان همیشه شلوغ است.
· فقط کلاودیا ست که بیکار است.
· او آنجا ایستاده است و به طرز فجیعی زائد به نظر می رسد.
· او باید بالاخره قادر به انجام کاری باشد.
· او باید از عهده انجام کاری بر آید.
· اما چه کاری؟
· اما وقتی که ایده ای به ذهنش می رسد، از شدت ترس زانوهایش سست می شوند.
· از عهده این کار باید او بر آید.
· اما جرئت انجامش را دارد؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر