ویرایش و درنگ
از
یدالله سلطان پور
یاغی
(۱۳۵۸)
۱
نيستم شب كور كز خورشيد روشنگر بدوزم چشم
خفاش نیستم
تا
خورشید
را
نبینم.
اکنون
معلوم می شود که شفا نه تنها کرم خاکی را نمی شناسد، بلکه از خفاش هم بی خبر است
و
خیال می کند که خیلی مهمتر از خفاش است.
خفاش ها
در
طبیعت
نقش صرفنظرناپذیری در انتقال گرده گلها و تغذیه حشرات و غیره
به عهده داردند.
در غیاب خفاش ها
درختان میوه
بارآوری خود را از دست می دهند.
حشرات و غیره
به شدت تکثیر می یابند و تعادل طبیعی مختل می شود.
خفاش
آفتابگریز نیست.
شبکار
است.
۲
افتابم من كه يكجا يك زمان ساكت نمي مانم
پس از تحقیر کرم خاکی و شبکور به اصطلاح افتاب گریز
شفا
خود را آفتاب جا می زند.
آفتابی متحرک و ناطق و سخنگو.
۳
با پر زرين خورشید افق پيماي خويش
من تن بكر همه گلهاي وحشي را نوازش مي كنم هر روز
هنر شفا نوازش هر روزه گلها با پر زرین خورشید افق پیمای خویش است.
کسی که خود را آفتاب نامیده بود،
از فرط حواس پرتی،
خود
را
صاحب خورشید
جا می زند.
خورشیدی که پر زرین افق پیما دارد.
شفا
از
رابطه گل و خورشید هم بی خبر است.
شفا
خیال می کند که خورشید تن بکر گل های وحشی
را
نوازش می کند.
رابطه نور با نباتات
از قراری دیگر است.
هر نباتی
کارخانه ای بیوشیمیایی است
و
نور خورشید
(اشعه ماورای بنفش خورشید)
توسط کلروفیل برگ نباتات جذب می شود و برای تشکیل مواد قندی (میوه و غیره) از گاز کربن دی اکسید و آب و املاح به خدمت گرفته می شود.
سؤال این است
که
جرا
شفا
به نوازش تن بکر گل های وحشی می پردازد و نه به نوازش هر گلی
چه با بکارت و چه بی بکارت؟
شفا
در
گل وحشی
نوعی عصیان و طغیان و خودپویی و بی خردی
را
برجسته و تجلیل می کند.
یعنی
به
ایراسیونالیسم
(خردستیزی)
می رسد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر