جینا روک پاکو
ورونی، بمثابه رقصنده ای بر طناب
· ورونی اسم مادر میکائیل است.
· او کوچکترین دختر رئیس سیرک است.
· لاغر اندام همچون دختری به نظر می رسد، اگرچه خود دو بچه دارد.
· ورونی ده ساله بود که حرفه آرتیستی خود را آغاز کرده است.
· هنرنمائی در زمین را فراگرفته و از پدر اسب سواری آموخته است.
· اندکی بعد کار با کمند و ترومپولین را فرا گرفته است.
· کار با کمند را هنوز هم انجام می دهد.
· علاوه بر این روی طناب سیمی هم می رقصد.
· اگر مادر میکائیل وقت داشته باشد به سالن شنا می رود.
· اما مگر او وقت آزاد دارد؟
· او باید تمرین کند، کار خانه را انجام دهد، از بچه ها نگهداری کند و علاوه بر این به اسب ها آب بدهد.
· «نه!»، ورونی می گوید.
· «اصلا فرصت دیدن دور و بر خود را پیدا نمی کنم.
· گاهی حتی نمی دانم که در کدام شهر چادر زده ایم.»
· شب ها، ورونی به کار دوخت و دوز لباس های نمایش می پردازد و صدها تکه براق را به لباس ها می دوزد.
· بارها و بارها زلف های سیاه درازش را در حین کار پس می زند و به موسیقی رادیو گوش می دهد.
· اگر از آهنگی خیلی خوشش بیاید، نام عنوانش را یادداشت می کند و از آن برای نمایش استفاده می کند.
· «حوالی ساعت ده شب پلک هایم سنگین می شوند و برهم می افتند!»، ورونی می گوید.
· فردا ـ دوباره ـ از آن روزهائی است که در ساعت هفت شروع می شود.
· غذا دادن به حیوانات، آماده کردن صبحانه بچه ها و خود.
· بعد تمرین از ساعت ۹ صبح تا ساعت یک بعد از ظهر.
· بعد از صرف ناهار، نگاهی به تکالیف درسی بچه ها و تصحیح نکاتی، کمک رسانی هائی در اینجا و آنجا، اصلاح موی سر و آرایش و شروع نمایش در ساعت سه بعد از ظهر.
· از ساعت پنج بعد از ظهر کمک در رسیدگی به حیوانات، صرف شام در ساعت هفت، نگاهی به تلویزیون، شاید هم دوختن چند تکه براق دیگر بر لباس های نمایش.
· ساعت ده شب، پلک های ورونی سنگین می شوند و بر هم می افتند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر