۱۳۹۹ دی ۱۱, پنجشنبه

سیر و سرگذشت سیرک بلونی (۱۴)

  

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری

ورونی، بمثابه رقصنده ای بر طناب 

 

·    ورونی اسم مادر میکائیل است.

 

·    او کوچکترین دختر رئیس سیرک است.

 

·    لاغر اندام همچون دختری به نظر می رسد، اگرچه خود دو بچه دارد.

 

·    ورونی ده ساله بود که حرفه آرتیستی خود را آغاز کرده است.

 

·    هنرنمائی در زمین را فراگرفته و از پدر اسب سواری آموخته است.

 

·    اندکی بعد کار با کمند و ترومپولین را فرا گرفته است.

 

·    کار با کمند را هنوز هم انجام می دهد.

 

·    علاوه بر این روی طناب سیمی هم می رقصد.

 

·    اگر مادر میکائیل وقت داشته باشد به سالن شنا می رود.

 

·    اما مگر او وقت آزاد دارد؟

 

·    او باید تمرین کند، کار خانه را انجام دهد، از بچه ها نگهداری کند و علاوه بر این به اسب ها آب بدهد.

 

·    «نه!»، ورونی می گوید.

·    «اصلا فرصت دیدن دور و بر خود را پیدا نمی کنم.

·    گاهی حتی نمی دانم که در کدام شهر چادر زده ایم.»

 

·    شب ها، ورونی به کار دوخت و دوز لباس های نمایش می پردازد و صدها تکه براق را به لباس ها می دوزد.

 

·    بارها و بارها زلف های سیاه درازش را در حین کار پس می زند و به موسیقی رادیو گوش می دهد.

 

·    اگر از آهنگی خیلی خوشش بیاید، نام عنوانش را یادداشت می کند و از آن برای نمایش استفاده می کند.

 

·    «حوالی ساعت ده شب پلک هایم سنگین می شوند و برهم می افتند!»، ورونی می گوید.

 

·    فردا ـ دوباره ـ از آن روزهائی است که در ساعت هفت شروع می شود.

 

·    غذا دادن به حیوانات، آماده کردن صبحانه بچه ها و خود.

 

·    بعد تمرین از ساعت ۹ صبح تا ساعت یک بعد از ظهر.

 

·    بعد از صرف ناهار، نگاهی به تکالیف درسی بچه ها و تصحیح نکاتی، کمک رسانی هائی در اینجا و آنجا، اصلاح موی سر و آرایش و شروع نمایش در ساعت سه بعد از ظهر.

 

·    از ساعت پنج بعد از ظهر کمک در رسیدگی به حیوانات، صرف شام در ساعت هفت، نگاهی به تلویزیون، شاید هم دوختن چند تکه براق دیگر بر لباس های نمایش.

 

·    ساعت ده شب، پلک های ورونی سنگین می شوند و بر هم می افتند.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر