قصص نامه رسان کوچولو
جینا روک پاکو
· نامه رسان کوچولو در طول هفته مشغول نامه رسانی است.
· او از صبح تا عصر مشغول کار است و شب ها می خوابد.
· اما روزهای جمعه، وقتی که دیگران به گردش می روند، نامه رسان کوچولو احساس تنهائی می کند.
· نامه رسان کوچولو «لالای لالای!» می خواند، تا سکوت را بشکند.
· صبح جمعه تخم مرغی می پزد و آگهی روزنامه ها را می خواند.
· بعد کاکتوس خود را آب می دهد و از پنجره به کوچه می نگرد.
· «من باید دوچرخه بخرم!»، نامه رسان کوچولو روزی با خود می گوید.
· «آنگاه می توانم دنیا را ببینم!»
· بعد دوچرخه چراغداری خرید، که زنگ هم داشت.
· نامه رسان کوچولو ـ اما ـ دوچرخه سواری بلد نبود.
· برای اینکه مردم مسخره اش نکنند، شب ها دوچرخه سواری تمرین می کرد.
· او در طول خیابان ها زیگ زاگ می راند و ماه از فرط خنده به خود می پیچید و کج و کوله بنظر می رسید.
· «شرخ!»، نامه رسان کوچولو می زند به چنار.
· چنار ـ اما ـ خدا را شکر که صدمه نمی بیند، نامه رسان کوچولو هم به همین سان.
· از این رو، دوباره می تواند دوچرخه سواری تمرین کند.
· نزدیکی های صبح ـ بالاخره ـ دوچرخه سواری را یاد می گیرد.
· جمعه دیگر وقتی که نامه رسان کوچولو در طول خیابان می راند، با این حال، احساس رضایت خاطر نمی کرد.
· «علتش این است که من همیشه تنها هستم»، نامه رسان کوچولو اندیشید.
· «دوچرخه که نمی تواند جای انسان را بگیرد!»
· شاید اگر نامه رسان کوچولو ـ روزی از روزها ـ یوسف را ندیده بود، برای همیشه غمگین می ماند.
· «چرا گریه می کنی؟»، نامه رسان کوچولو با احساس همدردی پرسیده بود.
· «ظرف شیر از دستم افتاده و شیر ریخته زمین»، یوسف گفته بود.
· نامه رسان کوچولو دست کرده بود در جیبش.
· «بیا من به تو پول می دهم»، نامه رسان کوچولو به یوسف گفته بود.
· «بدو برو شیرفروش و دو باره شیر بخر!»
· «اگر شیر فروش شیر نداشته باشد؟»، یوسف گریه کنان گفته بود.
· «شیر فروش حتما شیر دارد»، نامه رسان کوچولو گفته بود.
· «بدو برو و بخر!»
· «شیر فروش شیر را از کجا در می آورد؟»، یوسف، که چشمانش به گردی بشقابند ـ ناگهان ـ پرسیده بود.
· «یوسف!»، نامه رسان کوچولو گفته بود.
· «شیر را از پستان گاوها می دوشند.
· مگر تا حالا گاو ندیده ای؟»
· «نه!»، یوسف غمزده گفته بود.
· بدین طریق، نامه رسان کوچولو می دانست که جمعه چه باید بکند.
· او یوسف را سوار دوچرخه می کند و می برد به دهات تا گاوها را نشانش دهد.
· اسب ها و خوک ها را هم نشانش می دهد.
· چون در شهر بچه های زیادی هستند که جانوران را نمی شناسند، نامه رسان کوچولو هر جمعه با آنها از شهر خارج می شود.
· نامه رسان کوچولو اکنون در تمام طول هفته برای آمدن جمعه روزشماری می کند و به او خوش می گذرد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر