۱۳۹۹ آبان ۱۹, دوشنبه

زاد روز شبگرد کوچولو

https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEirHdlr2QJeJSfGBl_QX4nHGo6oMWWz8JxU0_Tp-3FAzLRlXGnTAVvdxVgBw1G3eFJHF0GL_9tR2My8xvFf6K2qe5b5iXzyNK6gh5sLCEfOI4fc4hrIDXnxJAR8nLn0oRvg9V4wFWBwPZ4/s1600/%25D8%25A8%25D8%25A7%25D8%25AF%25DA%25A9%25D9%2586%25DA%25A9.png

 قصص شبگرد کوچولو

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری

 

·    مردم ده برای زادروز شبگرد کوچولو فکر بکری داشتند.

 

·    «شبگرد کوچولو!» زن گلفروش گفت.

·    «امشب ـ تمام شب ـ تو راحت و بی خیال می گیری می خوابی.

·    وظیفه شبگردی ـ امشب ـ به عهده ما ست

 

·    بقیه مردم ده نیز با تکان سر، موافقت خود را اعلام کردند.

 

·    شبگرد کوچولو شاد شد، چکمه هایش را کند و روی تخت کوچولویش دراز کشید.

·    اما خوابش نمی برد.

 

·    چونکه او به شبگردی عادت کرده بود.

 

·    مردم ده فانوس ها را روشن کردند و هر کدام به سوئی روانه شدند.

 

·    دخترک بادکنک فروش مواظب بود که همه پنجره ها بسته باشند.

 

·    نوازنده نور در چاه آب ها انداخت.

 

·    شاعر از تپه ها بالا رفت.

 

·    زن گلفروش به گشت شبانه در باغ ها پرداخت و دهقان روانه چمنزارها شد.

 

·    «همه چیز ـ به ظاهر ـ مثل همیشه است»، به صدای بلند خطاب به همدیگر گفتند.

 

·    اما جانوران از سر و صدا بیدار شدند  و از پنجره خوابگاه ها به کوچه ها نگریستند.

 

·    «جانورها را بیدار کردیم»، زن گلفروش گفت.

·    «ما باید دهقان را خبر کنیم.»

 

·    دهقان ـ اما ـ پیدایش نبود.

 

·    مردم ده هرچه بیشتر به دنبال دهقان گشتند، کمتر یافتند.

 

·    «جانورها نمی توانند بخوابند، دهقان هم پیدایش نیست»، نوازنده به آهی گفت.

·    «و ما نمی دانیم که چه باید کرد؟»

 

·    «نگاه کنید!»، دخترک بادکنک فروش داد زد و با انگشت به انعکاس ماه در آب استخر اشاره کرد.

 

·    «ماه افتاده در آب.

·    ماه افتاده در استخر آب!»، به ناله گفت.

 

·    «چه مصیبتی، آه!»، شاعر به فریاد گفت.

·    «ما باید ماه را نجات دهیم» و به دنبال تور به خانه دوید.

 

·    اما تلاش و کوشش مردم ده بی ثمر ماند و نجات ماه میسر نشد.

 

·    چاره ای دیگر جز بیدار کردن شبگرد کوچولو ندانستند.

 

·    «شبگرد کوچولو!

·    پا شو!» با لحنی پر از دلهره گفتند.

·    «پا شو!

·    جانورها بیدار شده اند و دیگر خواب شان نمی برد.

·    از دهقان خبری نیست و ماه در خطر غرق شدن در آب استخر است.»

 

·    «آخ!»، شبگرد کوچولو به لبخندی گفت.

 

*****

 

·    شبگرد کوچولو چکمه هایش را پوشید، فانوسش را برداشت و از خانه بیرون آمد.

 

·    قبل از همه، دهقان را پیدا کرد.

 

·    دهقان روی کاهتلی افتاده بود و خرناسه اش گوش فلک را کر می کرد.

 

·    بعد جانورها را نوازش کرد و برای شان شب به خیر گفت.

 

·    جانورها وقتی دیدند که شبگرد کوچولو دوباره آنجا ست، خاطر جمع شدند، دراز کشیدند و بلافاصله به خواب رفتند.

 

·    «اما ماه؟»، مردم پرسیدند.

·    «با ماه چه باید کرد؟».

 

·    «ماه دارد آبتنی می کند»، شبگرد کوچولو گفت.

·    «نگران ماه نباشید!

·    ماه راه و رسم کارها را می داند»، شبگرد کوچولو اضافه کرد و مردم را به شب به خیری روانه خانه های شان کرد.

 

·    آنگاه ـ مثل هر شب ـ به گشت شبانه پرداخت.

 

·    امشب دلش از شادی خاصی پر بود.

·    از فخر خاصی نیز به همین سان.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر