قصص شبگرد کوچولو
جینا روک پاکو
· مردم ده برای زادروز شبگرد کوچولو فکر بکری داشتند.
· «شبگرد کوچولو!» زن گلفروش گفت.
· «امشب ـ تمام شب ـ تو راحت و بی خیال می گیری می خوابی.
· وظیفه شبگردی ـ امشب ـ به عهده ما ست.»
· بقیه مردم ده نیز با تکان سر، موافقت خود را اعلام کردند.
· شبگرد کوچولو شاد شد، چکمه هایش را کند و روی تخت کوچولویش دراز کشید.
· اما خوابش نمی برد.
· چونکه او به شبگردی عادت کرده بود.
· مردم ده فانوس ها را روشن کردند و هر کدام به سوئی روانه شدند.
· دخترک بادکنک فروش مواظب بود که همه پنجره ها بسته باشند.
· نوازنده نور در چاه آب ها انداخت.
· شاعر از تپه ها بالا رفت.
· زن گلفروش به گشت شبانه در باغ ها پرداخت و دهقان روانه چمنزارها شد.
· «همه چیز ـ به ظاهر ـ مثل همیشه است»، به صدای بلند خطاب به همدیگر گفتند.
· اما جانوران از سر و صدا بیدار شدند و از پنجره خوابگاه ها به کوچه ها نگریستند.
· «جانورها را بیدار کردیم»، زن گلفروش گفت.
· «ما باید دهقان را خبر کنیم.»
· دهقان ـ اما ـ پیدایش نبود.
· مردم ده هرچه بیشتر به دنبال دهقان گشتند، کمتر یافتند.
· «جانورها نمی توانند بخوابند، دهقان هم پیدایش نیست»، نوازنده به آهی گفت.
· «و ما نمی دانیم که چه باید کرد؟»
· «نگاه کنید!»، دخترک بادکنک فروش داد زد و با انگشت به انعکاس ماه در آب استخر اشاره کرد.
· «ماه افتاده در آب.
· ماه افتاده در استخر آب!»، به ناله گفت.
· «چه مصیبتی، آه!»، شاعر به فریاد گفت.
· «ما باید ماه را نجات دهیم» و به دنبال تور به خانه دوید.
· اما تلاش و کوشش مردم ده بی ثمر ماند و نجات ماه میسر نشد.
· چاره ای دیگر جز بیدار کردن شبگرد کوچولو ندانستند.
· «شبگرد کوچولو!
· پا شو!» با لحنی پر از دلهره گفتند.
· «پا شو!
· جانورها بیدار شده اند و دیگر خواب شان نمی برد.
· از دهقان خبری نیست و ماه در خطر غرق شدن در آب استخر است.»
· «آخ!»، شبگرد کوچولو به لبخندی گفت.
*****
· شبگرد کوچولو چکمه هایش را پوشید، فانوسش را برداشت و از خانه بیرون آمد.
· قبل از همه، دهقان را پیدا کرد.
· دهقان روی کاهتلی افتاده بود و خرناسه اش گوش فلک را کر می کرد.
· بعد جانورها را نوازش کرد و برای شان شب به خیر گفت.
· جانورها وقتی دیدند که شبگرد کوچولو دوباره آنجا ست، خاطر جمع شدند، دراز کشیدند و بلافاصله به خواب رفتند.
· «اما ماه؟»، مردم پرسیدند.
· «با ماه چه باید کرد؟».
· «ماه دارد آبتنی می کند»، شبگرد کوچولو گفت.
· «نگران ماه نباشید!
· ماه راه و رسم کارها را می داند»، شبگرد کوچولو اضافه کرد و مردم را به شب به خیری روانه خانه های شان کرد.
· آنگاه ـ مثل هر شب ـ به گشت شبانه پرداخت.
· امشب دلش از شادی خاصی پر بود.
· از فخر خاصی نیز به همین سان.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر