منبع:
به رنگ آرامش
درنگی
از
ربابه نون
فقط پائیز
می فهمد
غمِ
پاییز باشد
و
کسی نباشد
پا به پای دلت
دیوانگی کند
و
شانه به شانه ی بغضت
ببارد
دست به دستت
پس کوچه های خیالت
را
قدم بزند ؛
پاییز باشد
و
کسی نباشد
تو را به موسیقی باد و باران
به آواز و رقصِ برگها
دعوت کند
مقابلت بنشیند
برایت چایی بریزد
فالِ حافظ بگیرد
و به فالت از ته دل بخندد
پاییز است ...!
فکری برای آمدنت نمیکنی ...!؟
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر