۱۳۹۹ آبان ۱۵, پنجشنبه

شبگرد کوچولو و خرس

 Ours brun parcanimalierpyrenees 1.jpg

قصص شبگرد کوچولو

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری

·    وقتی غروب می آید، مردم ده ـ نوازنده، دهقان، زن گلفروش، دخترک بادکنک فروش و شاعر ـ همه با هم، دم در خانه های شان می نشینند و از زمان های قدیم نقل می کنند.

·    دهقان می گوید:

·    «سابقا گرگ ها می آمدند و خرس ها» 

·    و خمیازه می کشد.

 

·    و چون بقیه مردم هم خسته اند، پا می شوند و می روند که بخوابند.

 

·    شبگرد کوچولو تنها می ماند.

 

·    شبگرد کوچولو به ماه سلام می دهد، به ابرهای شتابزده می نگرد و به گشت شبانه آغاز می کند.

 

·    وقتی که می خواهد از کوچه بیرون رود، ناگهان با خرسی روبرو می شود.

 

·    شبگرد کوچولو با خود می اندیشد:

·    «خرس، دیگر وجود ندارد» و چشم هایش را می بندد.

 

·    وقتی چشمانش را دو باره باز می کند، می بیند که خرس همچنان آنجا ست.

 

·    شبگرد کوچولو ـ دوستانه ـ به خرس سلام می دهد و می پرسد:

·    «تو از زمان های قدیم می آئی؟»

 

·    خرس می گوید:

·    «برووم.»

 

·    معنی «برووم»  باید یا آره باشد و یا نه.

 

·    خرس پوست پشم آلود قهوه ای رنگش را تکان می دهد و به گردش در ده می پردازد.

·    و شبگرد کوچولو به دنبال او به راه می افتد.

 

·    وقتی خرس به استخر ده می رسد، به تماشای عکس خود در آب استخر می پردازد.

 

·    شبگرد کوچولو می گوید:

·    «تو خرس زیبائی هستی!»

·    او می داند که باید در مقابل قدیمی ها مؤدب باشد و ادامه می دهد:

·    «بهتر است مواظب باشی و گرنه می افتی تو آب!»

 

·    خرس دو باره به راه می افتد و خود را با احتیاط به خانه ها نزدیک می کند.

·    بعد کله بزرگ قهوه ای اش را می رساند به پنجره خانه ها و به تماشای مردم در خانه ها می پردازد.

 

·    شبگرد کوچولو می گوید:

·    «بهتر است که پائین بیائی.

·    اگر مردم بیدار شوند و تو را ببینند، ترس شان برمی دارد.

·    آنها به دیدن خرس ها عادت نکرده اند.»

 

·    خرس پائین می آید و وارد باغ های گل می شود.

·    و چون از گل های سفید خوشش می آید، به خوردن شان می پردازد.

 

·    شبگرد کوچولو با بر آشفتگی می گوید:

·    «بس کن!

·    خوردن گل ها ممنوع است!»

 

·    خرس دو باره به راه می افتد، غمگین به نظر می رسد.

 

·    شبگرد کوچولو می گوید:

·    «صبر کن!» و بعد شانه ای از جیبش بیرون آورد و آهنگ کوتاهی را بوسیله آن می نوازد.

 

·    خرس گوش هایش را تیز می کند و بعد روی پاهای عقبی اش می ایستد و شروع به رقص می کند.

·    غمش از یاد می رود و رفته رفته خوشحال و خوشحال تر می شود.

 

·    از آنجا که خوشحالی همانقدر مسری است که سرخک، شبگرد کوچولو هم شاد و خشنود می شود.

 

·    دست به دست خرس می دهد و شروع به رقص می کند.

 

·    آندو با هم می رقصند، به سمت راست، به سمت چپ و در دایره می رقصند.

 

·    وقتی سحر می شود و هوا روشن می گردد، شبگرد کوچولو دست از سر خرس برمی دارد و رو به خرس کرده، می گوید:

·    «من می روم سراغ مردم.

·    آنها باید تو را ببینند و به تو عادت کنند.

·    چون، تو دوست منی!»

 

·    اما وقتی می خواهد که خرس را نشان مردم دهد، می بیند که از خرس دیگر خبری نیست.

 

·    شبگرد کوچولو با خود می اندیشد:

·    «شاید من فقط خواب خرس را دیده ام» و لبخند می زند.

·    «اما اگر من دلم بخواهد، او دوباره پیشم خواهد آمد.

·    چون او دوست من است.

·    فقط کافی است که من چشمانم را ببندم و به او بیندیشم.»

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر