قصص
نگهبان کوچولوی باغ وحش
جینا روک پاکو
· در باغ وحش همه جانوران محوطه خاص خود را دارند و برای اینکه کسی مزاحم شان نشود، به وسیله نرده های سیمکشی شده از یکدیگر جدا می شوند.
· نگهبان کوچولوی باغ وحش، هر وقت فرصت می کند، نرده های جانوران را پاک می کند تا برق بزنند.
· «یکی وارد محوطه من شده بود»، شغال ـ یکی از روزها ـ به مأمور کوچولوی باغ وحش شکایت کرد.
· «استخوان زیبای قدیمی مرا از پنهانگاهش بیرون آورده بود.»
· «چنین کاری محال است»، نگهبان کوچولوی باغ وحش گفت.
· «من در محوطه تو را محکم بسته بودم.»
· اما طولی نکشید که شیر هم شکایت کرد.
· «یکی وارد محوطه من شده بود»، شیر غرید.
· «یکی موقع خواب از یال من کشیده است.»
· «هوم!»، نگهبان کوچولوی باغ وحش گفت و تعجب کرد.
· «کمک، کمک!»، زرافه گفت.
· «یکی دارد در انبار علوفه سر و صدا راه می اندازد.»
· وقتی نگهبان کوچولوی باغ وحش نگاه کرد، چشمش به میمون کوچولویی افتاد.
· «تو چطور آمده ای اینجا؟»، نگهبان کوچولوی باغ وحش حیرت زده پرسید.
· «از سوراخ نرده گذشته ام.
· من لاغرم و از هر سوراخی می توانم بگذرم»، میمون کوچولو گفت.
· نگهبان کوچولوی باغ وحش میمون کوچولو را دوباره به محوطه خویش آورد.
· «بعد از این از محوطه خود بیرون نمی روی!»، نگهبان کوچولوی باغ وحش دستور داد.
· «باشد!»، میمون کوچولو گفت.
· میمون کوچولو اما، قصد نداشت که به عهد خود وفا کند.
· روز بعد دوباره از محوطه خود خارج شد.
· از دم فیل آویزان شد، به طرف اسب آبی سنگ اندازی کرد و سر به سر طوطی گذاشت.
· «میمون را باید زندانی کرد»، همه جانوران به نگهبان کوچولوی باغ وحش گفتند.
· نگهبان کوچولوی باغ وحش اما فقط لبخند زد و برای میمون کوچولو به اندازه سه وعده میوه و بادام و فندق و گردو آورد.
· «بخور، نوش جانت!»، به میمون کوچولو گفت.
· میمون کوچولو سه وعده غذا را در جا خورد.
· جانوران از این کار نگهبان کوچولوی باغ وحش سر در نیاوردند، ولی چون نگهبان کوچولوی باغ وحش را خیلی دوست داشتند، حرفی نزدند.
· میمون کوچولو هر روز از محوطه خود بیرون می آمد.
· به دنبال اردک ها می گذاشت.
· از سگ دریائی توپش را قاپ می زد و زیباترین پر لک لک را می کند.
· «میمون کوچولو را باید به زنجیر بست»، جانوران گفتند.
· نگهبان کوچولوی باغ وحش اما فقط لبخند می زد و به میمون کوچولو غذای حسابی می داد.
· بدین طریق میمون کوچولو چاق و چاقتر شد و رودارتر و گستاختر.
· روزی پریده بود روی اسب وحشی و روزی حتی از گردن زرافه آویزان شده بود.
· آنگاه جانوران عصبانی شدند.
· شیر ـ حتی ـ در تمام روز از خشم می غرید، با اینکه شیر ـ روی هم رفته ـ تنبل است.
· نگهبان کوچولوی باغ وحش انگشت روی لب هایش گذاشت و جانوران را به سکوت دعوت کرد:
· «صبر داشته باشید!»
· و همچنان به خوراندن میمون کوچولو ادامه داد، البته با شیرینیجات.
· تا اینکه میمون کوچولو چندان چاق شد که دیگر نتوانست از سوراخ نرده ها بگذرد.
· بدین طریق در محوطه خود ماند و اکنون میمون مؤدبی شده است.
· جانوران به نگهبان کوچولوی باغ وحش به سبب خردمندی اش ارج می گذارند.
· او هم از این بابت حسابی کیف می کند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر