۱
در آن ملک قارون برفتی دلیر
که شه دادگر بود و درویش سیر
سعدی
تضاد و خصومت طبقات اجتماعی متخاصم
را
نفی و انکار می کند،
بی آنکه خود آنها را نفی و انکار کند:
سعدی
گرگ و گوسفند را به همزیستی صلح آمیز با هم وامی دارد.
این به معنی آشتی طبقاتی میان طبقات متخاصم و آشتی ناپذیر (آنتاگونیستی)
است.
این اما ضمنا به معنی عدم درک واقعیت جامعه طبقاتی است.
این به معنی عدم درک منشاء و سرچشمه (۱) است.
جواب
این به معنی عدم درک منشاء و سرچشمه (ثروت) است.
این بوی سوسیالیسم (۲) قرون وسطائی می دهد.
جواب
این بوی سوسیالیسم (اوتوپیکی) قرون وسطائی می دهد.
این آرزوی قلبی همه طبقات استثمارگر بوده، هست و خواهد بود:
همه چیز و همه کس همان بمانند که هستند
و
آب از آب تکان نخورد.
بنده، بنده بماند و خواجه، خواجه.
رعیت، رعیت بماند و ارباب فئودال، ارباب.
پرولتر، پرولتر بماند و بورژوا، بورژوا.
زبر دست، زبردست بماند و زیردست، زیردست.
حاکم، حاکم بماند و محکوم، محکوم.
سعدی
باید این آرزو را به گور ببرد.
جامعه طبقاتی
نمی تواند بدون (۳) وجود داشته باشد،
این را حتی مورخین بورژوائی،
یعنی همسانان سعدی در پله ای دیگر از توسعه اجتماعی
کشف و افشا کرده اند.
جواب
جامعه طبقاتی
نمی تواند بدون (مبارزه طبقاتی) وجود داشته باشد،
این را حتی مورخین بورژوائی،
یعنی همسانان سعدی در پله ای دیگر از توسعه اجتماعی
کشف و افشا کرده اند.
مبارزه طبقاتی
در
جامعه طبقاتی
موتور پیشرفت این جامعه است
و
تضادمندی بی چون و چرای هستی
آنچنان مبرهن و غیرقابل انکار
است
که
حتی در ضمیرسعدی و حافظ،
به
مثابه سرسخت ترین نمایندگان ارتجاع فئودالی،
انعکاس مداوم و ناگزیر می یابد:
حافظ
نه
غلامی است که از خواجه گریزد
صلحی کن و باز آ که خرابم ز عتابت
حافظ رهی و بنده و کنیز و غلامی نیست که از قید و بند ارباب بنده دار فرار کند،
آشتی کن و بازآ که حالم از خشم و پرخاشت خراب است.
این بیت غزل خواجه
دال
بر جریان مبارزه طبقاتی میان غلام و خواجه در جامعه بنده داری است.
در این چمن، گل بی خار کس نچید، آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبی است.
در این چمن همه چیز دیالک تیکی است:
گل با خار
است
و
رسول اکرم با ابولهب منکر رسالت.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر