امیر هوشنگ ابتهاج
(سایه)
(۶ اسفند ۱۳۰۶)
ویرایش و تحلیل
از
شین میم شین
سیاه و سپید
سیاه مشق
شبی رسید
که
در
آرزوی صبح امید
هزار عمر دگر باید انتظار کشید
در
آسمان سحر ایستاده بود
گمان
سیاه کرد مرا آسمان بی خورشید
هزار سال ز من دور شد
ستارهٔ صبح
ببین کز این شب ظلمت جهان چه خواهد دید
دریغ
جان فرورفتگان این دریا
که
رفت
در
سر سودای صید مروارید
نبود در صدفی آن گُهر که می جستیم
صفای اشک تو باد
ای خراب، گنج امید
ندانم آن که دل و دین ما به سودا داد
بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید
سیاه دستی آن ساقی منافق بین
که
زهر ریخت
به
جام کسان
به
جای نبید (شراب خرما)
سزا ست گر برود رود خون ز سینهٔ دوست
که
برق دشنهٔ دشمن ندید و دست پلید
چه نقش باختی
ای روزگار رنگ آمیز
که
این سپید
سیه گشت
و
آن سیاه
سپید؟
کجاست آن که دگر ره صلای عشق زند
که
جان ما
ست
گروگان آن نوا و نوید؟
بیا که طبع جهان ناگزیر این عشق است
به
جادویی
نتوان کشت آتش جاوید.
روان سایه که آئینه دار خورشید است
ببین که از شب عمرش
سپیده ای ندمید
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر