۱۳۹۹ تیر ۲۹, یکشنبه

درنگی در شعر سهراب سپهری (۲۰)

 
سهراب سپهری
حجم سبز
و پیامی در راه

روزی
خوام آمد و پیامی خوام آورد.

در رگ ها، نور خواهم ریخت
و صدا خواهم در داد:
«ای سبدهاتان پر خواب!
سیب آوردم، 
سیب سرخ خورشید.»
 
خواهم آمد، 
گل یاسی به گدا خواهم داد.
 
زن زیبای جذامی را،
 گوشواری دیگر خواهم بخشید.
 
کور را خواهم گفت: 
«چه تماشا دارد باغ!»
 
دوره گردی خواهم شد، 
کوچه ها را خواهم گشت. 
جار خواهم زد: 
«آی، شبنم ، شبنم ، شبنم.»
 
رهگذاری خواهد گفت: 
«راستی را، 
شب تاریکی است.»
 
کهکشانی خواهم دادش.
 
روی پل دخترکی بی پا ست ، 
دب آکبر را بر گردن او خواهم آویخت.
 
هر چه دشنام، 
از لب ها خواهم بر چید.
هر چه دیوار، 
از جا خواهم برکند.
 
رهزنان را خواهم گفت: 
«کاروانی آمد
 بارش لبخند!»
 
ابر را،
 پاره خواهم کرد.
 
من گره خواهم زد، 
چشمان را با خورشید،
 دل ها را با عشق ، 
سایه ها را با آب،
 شاخه ها را با باد.
و 
به هم خواهم پیوست، 
خواب کودک را با زمزمه زنجره ها.
 
بادبادک ها، به هوا خواهم برد.
گلدان ها، آب خواهم داد.
 
خواهم آمد، 
پیش اسبان، گاوان،
 علف سبز نوازش
خواهم ریخت.
 
مادیانی تشنه.
سطل شبنم را خواهد آورد.
 
خر فرتوتی در راه.
 من مگس هایش را خواهم زد.
 
خواهم آمد 
سر هر دیواری، 
میخکی خواهم کاشت.
پای هر پنجره ای،
 شعری خواهم خواند.
هر کلاغی را، 
کاجی خواهم داد.
مار را خواهم گفت: 
«چه شکوهی دارد غوک!»
 
آشتی خواهم داد.
آشنا خواهم کرد.
راه خواهم رفت.
نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت.
 
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر