فروغ فرخزاد
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
درنگ
از
ربابه نون
۱
پدرم می گفت:
" زن باید گسیوان بلند و چشمان درشت، داشته باشد. "
ولی مادرم نه موی بلند داشت و نه چشمان درشت!
مادرم معتقد بود:
" یک مرد نباید زیبا باشد و زیبایی شایسته ی مردها نیست،
مرد مناسب آن است که دست های زمخت و گونه هایی آفتاب سوخته داشته باشد. "
ولی پدرم زیبا و جذاب بود، دست های زمخت و گونه های آفتاب سوخته هم نداشت!
هیچ کدام از آن ها کنار هم خوشبخت نبودند،
چون ذهنیتشان نسبت به جنس مخالف، با جنس مخالف زندگیشان، در یک تضاد کامل بود!
چون هرگز نگفتند:
" زن باید « عاشق »، باشد و مرد « لایق » این عشق . "
" عشق " را، این واجب ترین را، سانسور کردند!
من سال های سال در میان خرافه جنگیدم ؛ تا فهمیدم که:
بدون " عشق " ؛ نه گیسوان بلندم زیبا خواهد بود و نه چشمان درشتم ...
و نه این که
مردی با دستان زمخت و چهره ای آفتاب سوخته، خوشبختی ام را تضمین می کند!
و سال ها تمام تلاشم این بود که این مهم را به تمام دختران سرزمینم بیاموزم .
۱
هیچ کدام از آن ها کنار هم خوشبخت نبودند،
چون هرگز نگفتند:
" زن باید « عاشق »، باشد و مرد « لایق » این عشق . "
دلایل قوی و معنوی.
دلیل دوم خوشبخت نبودن مادر و پدر فروغ در کنار همدیگر،
تأمل انگیزتر از دلیل اول فروغ
است.
این تعریف فروغ از عشق
اما
به
چه معنی است؟
۲
" زن باید « عاشق »، باشد و مرد « لایق » این عشق . "
عاشق بودن
به
نظر فروغ
باید کسب و کار زنان باشد.
خدا
زنان را برای عاشق شدن خلق کرده است.
مردها
بدین طریق
حق عاشق شدن ندارند.
ما
نمی دانیم
فروغ این لاطائلات را در چه سنی سر هم بندی کرده است.
از این جمله فروغ می توان نتیجه گرفت
که
او
به
برابری زن و مرد
باور نداشته است.
و گرنه کمترین فرقی بین و زن و مرد وجود ندارد.
هر دو لیاقت عاشق شدن دارند.
ضمنا
عشق
تنها چیزی است که لیاقت لازم ندارد.
عشق
پدیده ای طبیعی ـ غریزی ـ اجتماعی است
و
دست خود زن و مرد هم نیست.
به
قول خواجه شیراز
دل می رود ز دستش.
در این اندیشه فروغ
اما
هسته ای از حقیقت عینی
هست.
عشق
رابطه نیست.
یعنی
دو طرفه نیست.
عشق همیشه یکطرفه است.
دوستی اما دو طرفه است.
دوستی رابطه است.
عشق
پدیده ای غیر ارادی، ناگهانی، غیرعقلایی
است.
آدم
یکی را می بیند و بی اختیار عاشق او می شود.
اصلا
نمی داند به چه دلیل.
عشق به آدم تحمیل می شود.
فروغ
این لاطائلات را احتمالا در نامه ای به مرد محبوب خود نوشته است.
منظور فروغ از زن هم نه زن به طور کلی
بلکه شخص شخیص خود او بوده است:
منظور فروغ این است
که
او
عاشق مردجماعت می شود و نه برعکس.
پزشک خصوصی شاملو
می پرسد:
تو که پلی بوی هستی، با فروغ که پلی میتی بوده است،
سکس داشته ای؟
فروغ که خیلی حشری بوده و نباید از تو گذشته باشد.
(نقل به مضمون از کتاب «بامداد در آینه»)
شاملو
جواب می دهد:
نه.
فروغ خیلی بد بو بوده است.
اصلا نمی شد از ده متری او گذشت.
۳
" زن باید « عاشق »، باشد و مرد « لایق » این عشق . "
فروغ در این جمله،
هم برای زن تعیین تکلیف می کند و هم برای مرد.
زن
باید عاشق مرد گردد.
اما
نه
عاشق هر مردی.
زن باید عاشق مرد لایقی گردد.
بدین طریق
از سویی
مسئولیت سنگینی بر دوش زن نهاده می شود
و
از
سوی دیگر
عشق به امری ارادی، اختیاری، سوبژکتیو، قابل کنترل و عقلایی
استحاله می یابد.
ما
مقوله عشق
را
در
آثار فروغ
بررسی کرده ایم.
عشق در قاموس فروغ
معنا و محتوای به کلی دیگری دارد.
عشق
در
فلسفه فروغ
پدیده ای عقلایی
است
و
نه
پدیده ای غریزی، طبیعی، غیرارادی و خود به خودی و اوبژکتیو.
مراجعه کنید
به
۴
" زن باید « عاشق »، باشد و مرد « لایق » این عشق . "
فروغ
شخصیتی
استثنائی
بوده است.
شاید در ۱۰ میلیون نفر
یکی شبیه فروغ باشد.
این فروتنی انقلابی ـ هومانیستی فروغ است
که
سبب می شود تا او خیال کند
که
همه زنان جهان مثل خودش هستند.
احتمالا
به
همین دلیل
بوده
که
روابط عاشقانه فروغ
دوام نیاورده است.
فروغ
پس از عاشق شدن،
متوجه شده که مرد مربوطه لایق او نیست.
شاید دلیل بحران روحی و تصادف او هم همین بی لیاقتی مرد مربوطه نسبت به عشق او بوده است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر