هدیه برای خاک
سیاوش کسرایی
ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون
۱
اینک
مايیم و ما و سرخ گل ما و چشم تر
با
مايیم و ما و سرخ گل ما و چشم تر
با
تودههای پر
از
از
بلبلان گمشده در پردۀ سحر.
اما
به
گوش
میشنوم من ز عمق باغ
آواز بلبلان بهاران دور
آواز بلبلان بهاران دور
را
زین رو دوباره خشت نوین مینهم به خشت
تا بر کُنم به چشم تو قصر غرور
زین رو دوباره خشت نوین مینهم به خشت
تا بر کُنم به چشم تو قصر غرور
را.
معنی تحت اللفظی:
من اما علیرغم تنهایی («ما» هایی) و مرگ سران و سرداران و زنان و جوانان توده ای
از اعماق جامعه، آواز نسل نوینی از آنها را می شنوم که بهاران نوینی را نوید می دهند.
به همین دلیل در تلاش بنای قصر فخر انگیز جدیدی ام.
سیاوش
بدین طریق
احیای حزب توده
را
اعلام می دارد.
هوشنگ ابتهاج (سایه)
همزمان
همین تلاش در جهت احیای حزب
را
حتی
اثبات تئوریکی می کند:
زندگی
که بادبان شکسته زورق ب گل نشسته ای است،
زندگی ؟
در این خراب ریخته
که رنگ عافیت ازو گریخته
به بن رسیده
راه بسته ای ست، زندگی ؟
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب درکبود دره های آب غرق شد.
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب درکبود دره های آب غرق شد.
هوا بد است
تو با کدام باد می روی؟
چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو
وا نمی شود.
تو از هزاره های دور آمدی.
در این درازنای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای تو ست
در این درشتناک دیولاخ
ز هر طرف طنین گام های رهگشای تو ست
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه وفای تو ست
به گوش بیستون
هنوز
صدای تیشه های تو ست
صدای تیشه های تو ست
چه
تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی شکوه فامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند
که استوار ماند در هجوم هر گزند
نگاه من
هنوز
آن بلند دور
آن سپیده
آن سپیده
آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزو ست
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای او ست
به بوی (امید) یک نفس در آن زلال
دم زدن
سزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز
سزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز
چه فکر می کنی؟
جهان چو آبگینه شکسته ای است
که سرو راست هم در او شکسته می نمایدت؟
جنان نشسته کوه در کمین دره های این غروب تنگ.
زمان بی کرانه
را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او
دمی
است
این درنگ درد و رنج
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر