۱۳۹۹ مرداد ۱, چهارشنبه

درنگی در شعر سهراب سپهری (۲۳)

 
سهراب سپهری
حجم سبز
و پیامی در راه

۱
رهگذاری خواهد گفت: 
«راستی را، 
شب تاریکی است.»
 
کهکشانی خواهم دادش.

این هدیه سهراب پیام و پیام آور،
بر خلاف هدایای دیگر او،
اندکی منطقی و عقلایی
است:
رهگذر به نور نیاز دارد
و
سهراب
که
حاتم طایی کهکشانی
است،
دار و ندارش
را
ارزانی اش می دارد.

سفیهان چنینند در ایران زمین.

اگر شعرایی از این قبیل در جوامع متمدن باشند،
حتما
به
تیمارستان ها
انداخته می شوند
تا
سر عقل آیند و آدم شوند.

۲
بایگانی‌های صورت فلکی دب اکبر - سایت علمی بیگ بنگ
روی پل دخترکی بی پا ست ، 
دب آکبر را بر گردن او خواهم آویخت.

این هدیه حاتم طایی کاشان
شبیه هدایای غیرمنطقی و ضد عقلی قبلی او ست:
دختری که پا نداشته باشد،
قاعدتا
باید
زیر پل باشد و نه روی پل.

ضمنا
به
پا
نیاز دارد و نه به گردن بند
آنهم
گردن بندی به عظمت خرس بزرگ.

۳
هر چه دشنام، 
از لب ها خواهم بر چید.

اولا
دشنام
نه
بر لب،
بلکه در دل و ذهن و ضمیر آدمیان است.

به
همان سان
که
دشنه در آستین آدمیان.

ثانیا
نفی
همیشه
باید معین باشد.

یعنی
گرفتن چیزی از کسی،
با
دادن چیز بهتری به او
همراه باشد.

دشنام
نتیجه خالی بودن کله از اندیشه
و
چنته از کلام سنجیده و اندیشیده 
است.

به
فحاش
باید
توان تفکر اهدا کنی
تا
جای خالی دشنام
را
با
دشنه
پر نکند.

فلسفه تشکیل دشنام
احتمالا
برای پرهیز از بهره گیری از دشنه است.

۴
هر چه دیوار، 
از جا خواهم برکند.

دیوار چیست
و
فونکسیون آن کدام است؟

دیوار
فرمی از بسط و تعمیم مفهوم فلسفی حد
است.

دیوار
حدی مادی
برای حفظ امنیت شخصی، خانوادگی، ملی و غیره است.

حتی
جانوران
برای خود چاردیواری
می کنند، می سازند، می یابند
تا
از
گزند این و آن و گرما و سرما، برف و باران، باد و بوران
در امان باشند
چه
رسد به آدمیان.

حد
سرحد عینی برای گذار از تغییرات کمی به کیفی
است.

حد
یکی از مهم ترین مفاهیم فلسفی در اشعارو آثار خردگرای شیراز است:

بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حد
همین
است
سخندانی و زیبایی را

معنی تحت اللفظی:
 کلام من و جمال تو
هر دو
در
نهایت کمالند.
حد سخندانی و زیبایی
همی است.

مثال:

اگر آب مایع را حرارت دهی،
پس از رسیدن به حد عینی،
یعنی
۱۰۰ درجه سانتیگراد تحت فشار جو
تحول کیفی می یابد.

یعنی
به
گاز (بخار) مبدل می شود.

اگر آب مایع را سرد کنیم،
پس از رسیدن به حد عینی،
یعنی
صفر درجه سانتیگراد تحت فشار جو
تحول کیفی می یابد.

یعنی
به
جماد (یخ) مبدل می شود.

این بدان معنی
است
اگر
آب
حد عینی
نداشت،
نه
می توانست بجوشد
و
نه
می توانست
یخ بزند.

سعدی
دهها بار مفهوم حد و اندازه
را
به
کار برده است:

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را

دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت
سر من دار که در پای تو ریزم جان را

این قدر دون قدر او ست ولیک
حد امکان ما همین قدر است

درد دل من ز حد گذشته‌ست
جانم ز فراق بی‌قرار است

ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست
بیا بیا که غلام تو ام بیا ای دوست

آخر ای کعبه مقصود کجا افتادی
که خود از هیچ طرف حد بیابان تو نیست

ملامت من مسکین کسی کند که نداند
که عشق تا به چه حد است و حسن تا به چه غایت

قرار عقل برفت و مجال صبر نماند
که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند

ما دگر بی تو صبر نتوانیم
که همین بود حد امکانش

حد زیبایی ندارند این خداوندان حسن
ای دریغا گر بخوردندی غم غمخوار خویش

وین قبای صنعت سعدی که در وی حشو نیست
حد زیبایی ندارد خاصه بر بالای تو

سخن پیدا بود سعدی که حدش تا کجا باشد
زبان درکش که منظورت ندارد حد زیبایی

به از تو مادر گیتی به عمر خود فرزند
نیاورد که همین بود حد زیبایی

ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست
هنوز وقت نیامد که بازپیوندی؟

سعدی از گرمی بخواهد سوختن
بس که تو شیرینی از حد می‌بری

ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر