احسان طبری
کتاب «از دیدار خویشتن» متشکل از دستنوشته های بهجامانده از طبری
ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور
در سالهای آخر مهاجرت
و
بهویژه
پس از درگذشت کسانی مانند روستا، نوشین، کامبخش، هما هوشمند،
برای من
که
سکته قلبی (انفارکتوس) خطرناکی
را
در
بخش عضلات قُدامی قلب
گذرانده
و
به
ضرب دو بار شوک برقی نیرومند
به
زندگی
بازگشته بودم،
تردیدی نبود
که
در
گورستان جنوبی لایپزیگ،
جایی در ردیف قبر کامبخش،
به
خواب ابد
فرو خواهم رفت.
گاه روزهای یکشنبه به این گورستان بسیار بزرگ و زیبا میرفتم
و
گلی بر گور کامبخش
مینهادم
و
خود
را
انسانی ایستاده در ردیف او
میدیدم.
ولی
به
ناگاه
در
جلسات ما
که
در
یکنواختی ملالآور و آزارندهای
میگذشت،
از
سال ۱۳۵۳
جنب و جوشی
پدید شد.
شرکت رفیق کیانوری در رهبری،
جریانی از هوای تازه در فضای بوی نا گرفته مهاجرت
وارد ساخت.
بحثها
ما را به اینجا رساند
که
باید
شعار سرنگونی رژیم شاه
به
شعار مبرم
بدل شود.
من
در
این باره در نخستین شماره دوره جدید مجله دنیا مقالهای نوشتم
که
ناشی از بحثهای جلسه بود
و
شاید اولین مقاله مطبوعات ما
در این زمینه است.
از همان آغاز
برخی و بر رأس آنها ایرج اسکندری دبیر اول نوگزیده حزب
با
این شعار
مخالف بودند.
ایرج میگفت
که
رژیم شاه
محکم است
و
شعار سرنگونی
شعاری بلامحتوی است.
چیزی
که
ما باید بطلبیم
حداکثر
اجرای قانون اساسی
است
که
اگر بدان دست یابیم
خود
تازه
یک فتحالفتوح
است.
اسکندری و هماندیشانش بر آن بودند
که
شاه
در
وضع سیاسی - اقتصادی بحرانآمیزی
نیست
و
درست
است
که
سیاست ضد ملی و ضد دموکراتیک او
را
تصدیق داشتند
ولی
در
جامعه ایران
واکنشی علیه آن
نمیدیدند.
به علاوه
آنها در مورد متحدان ما در انقلاب آینده،
بر آن بودند
که
آنها
یاران مصدق اند
و
ما
باید
با
کمک آنها
راه
را
برای اجرای قانون اساسی در نبردی طولانی
بگشاییم.
راه واقعبینانهتر دیگری
نیست.
رفیق کیانوری و به دنبال روش او جمعی از ما
مواضع به کلی دیگری داشتیم.
ما بر آن بودیم
که
تکامل روند جنبشهای رهاییبخش در جهان سوم،
بر اساس دگرگونی توازن نیروها،
به
زیان امپریالیسم
است
و
امکان سرنگونی رژیم محمدرضا پهلوی، این ثمره کودتای ۲۸ مرداد و ارثیه دوران سلطه بیرقیب امپریالیستهای آمریکا و انگلیس و فرانسه
را،
شرایط کنونی جهان
فراهم ساخته است
و
شعار سرنگونی
دیگر
یک شعار استراتژیک
نیست،
بلکه شعار مبرم است
و
اما در مورد متحدان،
ما یاران سابق دکتر محمد مصدق
را
با
خود دکتر مصدق
فرق میگذاشتیم
و
آنها
را
مردمی سازشکار، نزدیک به آمریکا، و طرفدار سرمایهداری
میشمردیم
و
چشم امید به روحانیت مبارز و بر رأس آنها آیتالله خمینی
دوخته بودیم.
تمام این مواضع
از
نظر جناح راست رهبری،
پرت و مضحک و مندرآوردی
بود.
بحثهای ناهمواری، گاه شدید، گاه خفیف، از ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۷، سال انقلاب (عنگلاب)،
جریان داشت.
در
سال ۱۳۵۷
جناح راست
با
دیدگانی از حیرت گشاده،
دید
که
موج انقلابی (عنقلابی) بالا میگیرد
و
نقش روحانیت و آیتالله خمینی
دم به دم چشمگیرتر میشود
و
جبهه ملی
از
خود
نوسانات سازشکارانه سختی
نشان میدهد.
به تناسب فراز و نشیب حوادث،
جناح راست
و
بر رأس آن
اسکندری،
گاه عقب مینشست و خود را دمساز میساخت،
ولی گاه خشمناکانه حملهور میشد.
اسناد این بحثها همگی با خط صاحبان آن موجود است
و
هرگاه حزب صلاح بداند
نشر خواهد داد
و
خود داستانی است عجیب.»
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر