۱۳۹۹ اردیبهشت ۸, دوشنبه

تأملی در شعری از شاملو تحت عنوان «لوح» (۹) (بخش آخر)



احمد شاملو

لوح
از
آید، درخت، خنجر و خاطره
(۱۶ بهمن ۱۳۴۳)

تحلیلی
از
ربابه نون 

۱
آه
این جماعت
حقیقتِ خوف‌انگیز

 را
  تنها
  در افسانه‌ها می‌جویند
و خود از این روست که شمشیر را
  سلاحِ عدلِ جاودانه می‌شمرند.


چرا که به روزگارِ ما
شمشیر
سلاحِ افسانه ها ست.


نیز از این روی
تنها
    شهادتِ آن کس را پذیره می شوند به راهِ حقیقت،
که در برابرِ «شمشیر»
از 

سینه‌ی خود
سپری 

کرده باشد.

گویی شکنجه را و رنجِ شهادت را
– که چیزی سخت دیرینه سال است –
با 

ابزارِ نو 
نمی پسندند
ور نه
آن همه جان ها که به آتشِ باروت سوخت؟!

انتقاد شاملو از توده
در این بند شعر،
انتقادی بند تنبانی و فرمالیستی
است:
در قاموس شاملو
توده
شهادت در زیر شکنجه و میدان اعدام
را
به
رسمیت نمی شناسند.

معیار تعیین کننده برای توده
فرم عهد بوقی شهادت است.

شاملو
نمی داند
که
توده
ارانی ها و روزبه ها 
را
نه تنها فراموش نمی کنند،
بلکه با گذاشتن نام آنها به فرزندان خود، 
تکثیر می کنند و تداوم می بخشند.

شاملو
نمرد و دید که جلادان جماران
سران توده
را
نخست 
 رسوا کردند
و
بعد
ای بسا
با
شمشیر و قمه و قداره
شقه شقه کردند
و
در
بیابان خاوران
طعمه ددان درنده کردند
تا
نه
نامی از آنان باقی بماند و نه نشانی.

شهادت پیشکش.

از ان به بعد
هر کره خری شهیدی قلمداد شد 
و
طویله
قبرستان شهدای کره خر گشت.

۲
ورنه
آن همه جان ها، که از ایشان
تنها
سایه‌ی مبهمی به جای ماند
  از 

رقمی
در 

مجموعه‌ی خوف انگیزِ میلیون ها و میلیون ها؟! –
 
شاملو
در این بند شعر
مبالغه می کند.
 
شاید
منظورش
بمباران ها در جنگ های جهانی باشد.
 
به 
ویژه
بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی
که
سایه ای از قربانیان باقی ماده بود.
 
۳
 آه
  این جماعت
حقیقت

 را
  تنها در افسانه ها می جویند
با آن که حقیقت 

را
افسانه‌یی بیش نمی دانند
  
ایراد دیگر شاملو به توده
جست و جوی حقیقت در افسانه ها
از
سویی
و
افسانه انگاری حقیقت 
از
سوی دیگر
است.
 
این بند شعر شاملو
به لحاظ فرم فرمولبندی
خیلی زیبا ست.
 
حقیقت
در هر صورت
با
افسانه
گره خورده است:
یا در افسانه ها جست و جو می شود و یا افسانه انگاشته می شود.
 
شاملو
ولی
نمی داند که حقیقت چیست.
 
قبلا
گفته است:
حقیقت واژه ای بیش نیست.
 
پس من بسیار گریستم
  و هر قطره‌ی اشکِ من حقیقتی بود
هرچند که حقیقت
  خود
  کلمه‌یی بیش نیست. 
 
شعر شاملو
سرشته به خریت و خردستیزی است:
معلوم نیست
که
حقیقت
اشک شاملو ست
و
یا
کلمه ای است و بس.

حالا
گیر داده به توده
که
حقیقت
را
نه
در اشک او
بلکه در
افسانه ها می جویند و یا افسانه می انگارند.

تنها
تأثیری که خواننده از شعر شاملو می گیرد،
توده ستیزی و نخبه ستایی است
و
نخبه
چه بسا
خود خواننده از خود راضی شعر شاملو ست.

۴
وآتشِ من در ایشان نگرفت
چرا 

که 
درباره‌ی آسمان
  سخنِ آخرین 

را 
گفته بودم
بی آن که خود از آسمان
نامی
  به زبان آورده باشم.
 
دلیل مؤثر نبودن خطبه شاملو
انکار آسمان به ایما و اشاره
بوده است.
 
محتوای این بند آخر شعر شاملو
کودنی توده
و
نتیجتا
عدم درک منظور قلبی نخبه است.
 
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر