شین میم شین
نه
اندیشه مادرزاد وجود دارد
و
نه
اندیشیدن مادرزادی.
اندیشیدن
را
باید مثل هرعلم،
در روندی دشوار فراگرفت.
شیخ سعدی
(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۲۶)
حکایت هفتم
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان
سعدی»، ص ۲۶ ـ ۲۸)
۱
در آن مرز، کاین پیر هشیار بود
یکی مرزبان ستمکار بود
به
دیدار شیخ
آمدی
گاهگاه
خدادوست در وی نکردی نگاه
ملک نوبتی گفتش:
»ای نیک بخت،
به نفرت ز من در مکش روی سخت
مرا با تو دانی سر دوستی است
تو را دشمنی با من از بهر چیست؟
گرفتم، که سالار کشور نی ام
به عزت، ز درویش کمتر نی ام
نگویم:
«فضیلت نهم بر کسی
چنان باش، با من که با هر کسی»
معنی تحت اللفظی:
پادشاه ستمگر منطقه
هرازگاهی
به
دیدار خدا دوست می رفت
ولی
خدا دوست
به
او
محل سگ
هم
نمی گذاشت.
پادشاه روزی گفت:
من می خواهم دوست تو باشم.
چرا از من متنفری؟
فرض کنیم که من پادشاه کشور
نیستم.
از
توده گرسنه که بدتر نیستم.
لازم نیست که به من احترام
بگذاری،
حداقل
همان رفتار را با من داشته
باش
که
به
بقیه مردم داری.
این حکایت شیخ شیراز
احتمالا
یکی از بغرنج ترین حکایت
های او ست.
راهبی
که
از
طریق گدایی از توده
روزگار می گذراند،
حاضر به تمکین به اعضای
طبقه حاکمه نیست.
احسان طبری
در
اثری تحت عنوان «پنجابه»
قصه ای با همین محتوا دارد.
راهبی هندی
همین رفتار خدادوست را با
مهاراجه ستمگر هند دارد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر