۱
· فلسفه راسیونالیستی ماقبل کانت بر آن بود که
اصول طبیعت شناسی مته متیکی، اعتبار مطلق و فراگیر دارند و قابل استفاده در عرصه
های متافیزیکی نمونه وار (تیپیک) اند که به مسئله اصلی پسیکولوژیکی، تئولوژیکی و
کوسمولوژیکی (روانشناسی، خداشناسی و کیهان شناسی)، یعنی به مسئله «روح»، «خدا» و
«کل جهان» می پردازند.
۲
· کانت اما بر عکس، بر آن است که چنین چیزی محال
است.
۳
· شکی نیست که کانت با این نظر، از چارچوب تفکر
متافیزیکی به میراث مانده پا فراتر نمی نهد.
· بلکه برعکس.
· او چارچوب تفکر متافیزیکی را چنان تنگ می سازد
که که عرصه های آزاد گشته به مثابه مسائل جدید نمودار می گردند.
۴
· اگر از چیزهای «ترانسندنت» (ماورای تجربی)، مثلا
فناناپذیری روح، خدا و غیره، صرفنظر کنیم، که جزو زرادخانه متافیزیک قدیم اند و
توسط کانت به دلایل مقبول از اقلیم علم طرد و تبعید می شوند و به منطقه اعتقاد
رانده می شوند، آنگاه مسئله ای که باقی می ماند، کل جهان است، که قبل از کانت
اگرچه جزو متافیزیک محسوب می شد، ولی متعلق به منطقه طبیعت شناسی علمی بود.
۵
· کانت به این منطقه از دانش بشری در بخش اول اثرش
تحت عنوان «نقد خرد محض»، در تجزیه و تحلیل ترانسندنتال (ماورای تجربی)، شالوده
فلسفی عام اعطا می کند.
۶
· ضمنا می توان گفت، مقولاتی که برای طبیعت شناسی
منفرد (شناخت هر کدام از چیزها و پدید های طبیعی) تعیین کننده اند، در مورد کل
مطلق طبیعت، در مورد «جهان به مثابه کل» نیز قابل استفاده اند.
۷
· کانت اما چنین قاطعیت و قطعیتی را منکر می شود.
· او می نویسد:
· مقولات اگرچه در مورد پدیده های منفرد معتبرند، اما
در مورد «کل تجربه (دانش تجربی) مطلق» معتبر نیستند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر