لطایف
الملل
برگردان
شین
میم شین
۱۸
مؤذن
ابلهی
از
مناره
مسجد اذان می گفت
و
بعد
به
سرعت
پایین می پرید و شروع به دویدن می کرد.
حریفی
پرسید:
«کجا
می دوی؟»
مؤذن
نفس نفس زنان
گفت:
«می
خواهم بدانم که صدایم تا کجا می رسد.»
۱۹
زن
کریه المنظر و بد اخلاق تاجری از بغداد
مریض
شده بود.
رو به
تاجر کرد و گفت:
«اگر
من بمیرم، بدون من چگونه می توانی زندگی کنی؟»
تاجر
جواب داد:
«این
بدترین حالت نیست.
بدترین
حالت این است
که
اگر
تو نمیری،
من چگونه می توانم زندگی کنم.»
۲۰
از
نویسنده
ای از عربستان
راجع
به خرپول چس خوری
پرسیدند:
«همسفره
خرپول چس خور کیست؟»
جواب
داد:
«مگس
ها.»
۲۱
ملانصرالدین
الاغش
را
گم
کرده بود.
آشفته
خاطر
می
دوید و الاغش را به نام صدا می زد و شکر خدا را به جا می آرود.
پرسیدند:
«برای
چه شکر می کنی؟
گم
کردن الاغ که شکر ندارد.»
جواب
داد:
«شکرم
برای این است که سوارش نبوده ام
وگرنه
حالا
خودم
هم گم شده بودم.»
۲۲
ملانصرالدین
عمله و بنا آورد
تا
برایش
خانه
ای بنا کنند.
گفت:
«خانه
ای برایم بنا کنید
که
سقفش
کفش
باشد
و
کفش
سقفش.»
گفتند:
«مگر
خری؟
خانه
ای که کفش سقف و سقفش کف باشد،
به
چه
دردت می خورد؟»
گفت:
«وقتی
خانه تمام شد، می خواهم زن بگیرم
و
وقتی
زن بگیرم،
همه
چیز زیر و رو خواهد شد.
همان بهتر
که
از
هم
اکنون
زیر
رو
شود
و
رو
زیر.»
۲۳
هنرپیشه
ای سوری
زن
کریه المنظری
داشت.
زنش
در
یکی از روزهای ابری و بارانی گفت:
«چقدر
کسل کننده است!
چگونه
می توان در چنین روزی خوش گذراند.»
هنرپیشه
گفت:
«بهتر
است که طلاق بگیری.»
ادامه
دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر