(۱۷۸۸ ـ ۱۸۶۰)
فیلسوف، نویسنده و استاد در مدارس عالی آلمان
آموزش او شامل اتیک، متافیزیک و استه تیک بوده است.
او فلسفه کانت را مرحله تدارکی فلسفه خویش می دانست.
او جهان را مبتنی بر اصل نامعقول قلمداد می کرد
در زمینه آموزش ایده ای افلاطون و فلسفه های شرق نیز صاحب نظر بوده است.
او نماینده ایدئالیسم ذهنی و در تئوری شناخت نماینده سوبژکتیویسم بوده است.
ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی
آرتور شوپنهاور
۱
احساس اشرافیت [فکری] موجب گرایش به انزوا و تنهایی می گردد.
به این جمله شوپنهاور
اگر
اندکی دقت شود،
سر و کله سوبژکتیویسم افراطی شوپنهاور
پیدا می شود.
در
قاموس شوپنهاور،
نه
اشرافیت
نه
تعلقات طبقاتی به طبقات اجتماعی برده دار، فئودال و بورژوازی واپسین،
بلکه
اولا
اشرافیت فکری،
یعنی
روشنفکریت،
یعنی
کار فکری، فقهی، فلسفی، فرهنگی و هنری
ثانیا
احساس اشرافیت فکری
موجب انزوا و عزلت گزینی می شود
و
نه
خود اشرافیت فکری.
همینکه کسی احساس کند که جزو روشنفکران است،
بی اعتنا به اینکه روشنفکر باشد و با کار فکری امرار معاش کند،
گوشه نشینی
پیشه می کند.
می توان شوپنهاور را نماینده سوبژکتیویسم مضاعف
(به توان ۲)
تلقی کرد.
۲
همه افراد پست
به
طرز تاسف اوری
معاشرتی هستند،
ولی
انسان های برجسته و
شریف
با
گذشت زمان
به
این بینش
دست می یابند
که
به
جز استثنائات نادر،
در
جهان
میان تنهایی و فرومایگی
یکی
را
باید برگزینند .
اگر به این جمله شوپنهاور
اندکی دقت شود،
گشتاوری جدی از فاشیسم
آشکار می گردد:
۳
همه افراد پست
به
طرز تاسف اوری
معاشرتی هستند،
همه افراد پست و فرومایه
(توده های مولد و زحمتکش از دهقان تا پیشه ور و کارگر و کنیز و کلفت و برده و غلام و نوکر)
به
طرز تأسف آوری
معاشرتی
هستند.
سؤال این است
که
چرا
معاشرتی بودن توده
تأسف آور
باید باشد؟
به
عبارت دیگر
چرا
گوشه نشینی توده
برای شوپنهاور
رضایت بخش
است؟
۴
ولی
انسان های برجسته و
شریف
با
گذشت زمان
به
این بینش
دست می یابند
که
به
جز استثنائات نادر،
در
جهان
میان تنهایی و فرومایگی
یکی
را
باید برگزینند .
اما
اقلیت انگل
یعنی
اعضای طبقات حاکمه
(انسان های برجسته و شریف)
به
زمان نیاز دارند
تا
عزلت گزینی
را
به
معاشرت
ترجیح دهند.
این روند و روال
ایرادی ندارد.
اعضای انگل جامعه
به
تجربه شخصی و طبقاتی
در می یابند
که
عاجز از معاشرت با توده اند.
چون
معیارهای ارزشی طبقات حاکمه
(شجره و تبار و ملک و مال و پول و خون آبی و پست و مقام و غیره)
برای توده مولد و زحمتکش
فاقد اعتبارند.
ضمنا
میان اعضای طبقات حاکمه و توده
به
لحاظ فکری
هم
تضادهای لاینحل
وجود دارند.
طبیعی است
که
اعضای طبقات حاکمه
از
توده
فاصله گیرند
و
با
همگنان انگل خود
معاشرت کنند.
ولی
تعداد اعضای طبقات حاکمه
انگشت شمار
است.
از این رو،
معاشرت با همگنان انگشت شمار خود
به
نظر شوپنهاور
با
عزلت گزینی و انزوا یکسان نمودار می گردد.
اینهم
عاری از عیب و ایراد است.
ایراد در تبیین فاشیستی این پدیده عادی است:
انسان های برجسته و
شریف
با
گذشت زمان
به
این بینش
دست می یابند
که
به
جز استثنائات نادر،
در
جهان
میان تنهایی و فرومایگی
یکی
را
باید برگزینند .
شوپنهاور
معاشرت اعضای طبقات حاکمه با توده
را
نه
جامعه گرایی،
بلکه
فرومایگی
و
معاشرت
با
همگنان انگل خود
را
نه
معاشرت،
بلکه
تنهایی
جا می زند.
ایده ئولوژی فاشیستی شوپنهاور
در
همین جملات او
تبیین می یابد.
معاشرت با توده
برای طبقات حاکمه انگل
نه
خریت،
بلکه
ذلت
است،
پستی و فرومایگی
است.
حالا
باید
عذابی
را
تخمین زد
که
حضرات انگل باید تحمل کنند،
اگر
مجبور به معاشرت با «ذلیلان» جامعه گردند.
مثلا
پرولتاریا
انقلاب کند
و
لاشخورها
را
به
کار
وادارد.
یعنی
به
کار مادی دوشادوش توده
دوشاودش «فرومایگان».
پایان
ادامه دارد.
(۱۷۸۸ ـ ۱۸۶۰)
فیلسوف، نویسنده و استاد در مدارس عالی آلمان
آموزش او شامل اتیک، متافیزیک و استه تیک بوده است.
او فلسفه کانت را مرحله تدارکی فلسفه خویش می دانست.
او جهان را مبتنی بر اصل نامعقول قلمداد می کرد
در زمینه آموزش ایده ای افلاطون و فلسفه های شرق نیز صاحب نظر بوده است.
او نماینده ایدئالیسم ذهنی و در تئوری شناخت نماینده سوبژکتیویسم بوده است.
ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی
آرتور شوپنهاور
۱
احساس اشرافیت [فکری] موجب گرایش به انزوا و تنهایی می گردد.
احساس اشرافیت [فکری] موجب گرایش به انزوا و تنهایی می گردد.
به این جمله شوپنهاور
اگر
اندکی دقت شود،
سر و کله سوبژکتیویسم افراطی شوپنهاور
پیدا می شود.
در
قاموس شوپنهاور،
نه
اشرافیت
نه
تعلقات طبقاتی به طبقات اجتماعی برده دار، فئودال و بورژوازی واپسین،
بلکه
اولا
اشرافیت فکری،
یعنی
روشنفکریت،
یعنی
کار فکری، فقهی، فلسفی، فرهنگی و هنری
ثانیا
احساس اشرافیت فکری
موجب انزوا و عزلت گزینی می شود
و
نه
خود اشرافیت فکری.
همینکه کسی احساس کند که جزو روشنفکران است،
بی اعتنا به اینکه روشنفکر باشد و با کار فکری امرار معاش کند،
گوشه نشینی
پیشه می کند.
می توان شوپنهاور را نماینده سوبژکتیویسم مضاعف
(به توان ۲)
تلقی کرد.
۲
همه افراد پست
به
طرز تاسف اوری
معاشرتی هستند،
ولی
انسان های برجسته و
شریف
با
گذشت زمان
به
این بینش
دست می یابند
که
به
جز استثنائات نادر،
در
جهان
میان تنهایی و فرومایگی
یکی
را
باید برگزینند .
اگر به این جمله شوپنهاوربه
طرز تاسف اوری
معاشرتی هستند،
ولی
انسان های برجسته و شریف
با
گذشت زمان
به
این بینش
دست می یابند
که
به
جز استثنائات نادر،
در
جهان
میان تنهایی و فرومایگی
یکی
را
باید برگزینند .
اندکی دقت شود،
گشتاوری جدی از فاشیسم
آشکار می گردد:
۳
همه افراد پست
به
طرز تاسف اوری
معاشرتی هستند،
به
طرز تاسف اوری
معاشرتی هستند،
همه افراد پست و فرومایه
(توده های مولد و زحمتکش از دهقان تا پیشه ور و کارگر و کنیز و کلفت و برده و غلام و نوکر)
به
طرز تأسف آوری
معاشرتی
هستند.
سؤال این است
که
چرا
معاشرتی بودن توده
تأسف آور
باید باشد؟
به
عبارت دیگر
چرا
گوشه نشینی توده
برای شوپنهاور
رضایت بخش
است؟
۴
ولی
انسان های برجسته و
شریف
با
گذشت زمان
به
این بینش
دست می یابند
که
به
جز استثنائات نادر،
در
جهان
میان تنهایی و فرومایگی
یکی
را
باید برگزینند .
اماانسان های برجسته و شریف
با
گذشت زمان
به
این بینش
دست می یابند
که
به
جز استثنائات نادر،
در
جهان
میان تنهایی و فرومایگی
یکی
را
باید برگزینند .
اقلیت انگل
یعنی
اعضای طبقات حاکمه
(انسان های برجسته و شریف)
به
زمان نیاز دارند
تا
عزلت گزینی
را
به
معاشرت
ترجیح دهند.
این روند و روال
ایرادی ندارد.
اعضای انگل جامعه
به
تجربه شخصی و طبقاتی
در می یابند
که
عاجز از معاشرت با توده اند.
چون
معیارهای ارزشی طبقات حاکمه
(شجره و تبار و ملک و مال و پول و خون آبی و پست و مقام و غیره)
برای توده مولد و زحمتکش
فاقد اعتبارند.
ضمنا
میان اعضای طبقات حاکمه و توده
به
لحاظ فکری
هم
تضادهای لاینحل
وجود دارند.
طبیعی است
که
اعضای طبقات حاکمه
از
توده
فاصله گیرند
و
با
همگنان انگل خود
معاشرت کنند.
ولی
تعداد اعضای طبقات حاکمه
انگشت شمار
است.
از این رو،
معاشرت با همگنان انگشت شمار خود
به
نظر شوپنهاور
با
عزلت گزینی و انزوا یکسان نمودار می گردد.
اینهم
عاری از عیب و ایراد است.
ایراد در تبیین فاشیستی این پدیده عادی است:
انسان های برجسته و
شریف
با
گذشت زمان
به
این بینش
دست می یابند
که
به
جز استثنائات نادر،
در
جهان
میان تنهایی و فرومایگی
یکی
را
باید برگزینند .
شوپنهاوربا
گذشت زمان
به
این بینش
دست می یابند
که
به
جز استثنائات نادر،
در
جهان
میان تنهایی و فرومایگی
یکی
را
باید برگزینند .
معاشرت اعضای طبقات حاکمه با توده
را
نه
جامعه گرایی،
بلکه
فرومایگی
و
معاشرت
با
همگنان انگل خود
را
نه
معاشرت،
بلکه
تنهایی
جا می زند.
ایده ئولوژی فاشیستی شوپنهاور
در
همین جملات او
تبیین می یابد.
معاشرت با توده
برای طبقات حاکمه انگل
نه
خریت،
بلکه
ذلت
است،
پستی و فرومایگی
است.
حالا
باید
عذابی
را
تخمین زد
که
حضرات انگل باید تحمل کنند،
اگر
مجبور به معاشرت با «ذلیلان» جامعه گردند.
مثلا
پرولتاریا
انقلاب کند
و
لاشخورها
را
به
کار
وادارد.
یعنی
به
کار مادی دوشادوش توده
دوشاودش «فرومایگان».
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر