۱۳۹۸ بهمن ۱۳, یکشنبه

سیری در سخنی از ولتر (۴)

 
ولتر 
(۱۶۹۴ ـ ۱۷۷۸)
از 
متنفذترین مؤلفین روشنگری فرانسه
در
 فرانسه،
 قرن هجدهم
 را 
«قرن ولتر»
می نامند.
از
 منتقدین سرسخت استبداد، حاکمیت فئودالی و انحصار جهان بینانه کلیسای کاتولیک.
از
 تدارک بینندگان معنوی برجسته انقلاب فرانسه
حربه او در دفاع از اندیشه های خویش عبارت بود
 از
استیل بیان عامه فهم، طنز و طعنه و ریشخند
 
ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی

۱
حکومت‌ها 
به‌ جای اینکه سعی کنند با گفتن دروغ‌های علنی و رسمی، 
 که 
اغلب از خود جنگ تهوع‌آورترند،
 برای خود عذر بتراشند، 
باید 
همچون پولاد سخت 
روی نظریه ماکیاولی 
پافشاری کنند.  

ولتر
همانطور که ذکرش گذشت،
به
سبب بیسوادی
میان حاکمیت و حکومت 
علامت تساوی می گذارد.
به
همین دلیل
به
عوض سخن گفتن از طبقه حاکمه
از
حکومت
(هیئت حاکمه، سیاستمداران)
سخن می گوید.

اگر
ولتر
توان تفکر مفهومی می داشت و از طبقه حاکمه حرف می زد،
خواه و ناخواه
متوجه می شد
که
میان طبقات حاکمه
می تواند تفاوت عظیمی وجود داشته باشد.

حماقت بزرگی است،
اگر
کسی
میان حاکمیت زحمتکشان و حاکمیت اشراف فئودال و روحانی و بورژوازی
علامت تساوی بگذارد.

۲
جان کلام این نظریه 
را 
می‌توان این‌طور بیان کرد: 
 درحالی‌که قطعاً میان یک فرد و فرد دیگر
و
 تا جایی که به قانونی و اخلاقی بودن روابطشان مربوط می‌شود، 
اصل «آنچه بر خود نمی‌پسندی بر دیگران نیز مپسند» 
مصداق دارد، 

در مورد ملت‌ها و در سیاست 
عکس این اصل 
اقتضا می‌کند: 
«آنچه بر خود نمی‌پسندی بر دیگران بپسند».

مرجع تقلید ولتر
ماکیاولی
است.
 

نیکولو ماکیاولی 
(۱۴۶۹ ـ ۱۵۲۷)
شاعر، فیلسوف، دیپلمات و سیاستمدار ایتالیائی
نام او
 با 
مباح دانستن هر وسیله ضد اخلاقی برای نیل به قدرت و دفاع از منافع خود،
 پیوند داده می شود.
ماکیاولیسم به شیوه عمل و رفتار سیاسی مذمومی اطلاق می شود 
که
 قدرت و منفعت شخصی
 را 
بر
 هنجارهای اخلاقی 
مقدم می داند.

ولتر
به
پیروی از لاشخوری به نام ماکیاولی
اصل «آنچه بر خود نمی‌پسندی بر دیگران نیز مپسند»
را
در
رابطه افراد با یکدیگر
معتبر می داند،
ولی
در
رابطه ملل با یکدیگر
نامعتبر.
 
وقتی
از
اهمیت مفاهیم و تفکر مفهومی
سخن می رود،
به
همین دلایل است.
 
اگر
ولتر
توان تفکر مفهومی می داشت،
اولا
می دانست که ملت از افراد
تشکیل می یابد
و
آنچه در رابطه افراد معتبر است،
خواه و ناخواه
میان ملل نیز اعتبار دارد.
 
ثانیا
 می دانست
که
ملت
جمع یکدست و یکسان و همگونی
نیست.

هر ملتی
دیالک تیکی از توده و طبقه حاکمه
است.

ثالثا
می دانست
که
اخلاق
اولا
پدیده ای طبقاتی
است.
یعنی
هر طبقه اجتماعی
اخلاق خاص خود را دارد.
 
اخلاق
 ضمنا
یکی از عناصر روبنایی ـ ایده ئولوژیکی
است
و
تابع زیربنای اقتصادی
است.

از این رو
اخلاق حاکم در هر جامعه
در
تحلیل نهایی
اخلاق طبقه حاکمه
است.

اگر
در
جامعه ای
توده فرمایی
(دموکراسی)
حاکم باشد،
اصل «آنچه بر خود نمی‌پسندی بر دیگران نیز مپسند»
هم
در
رابطه میان اعضای جامعه
معتبر خواهد بود
و
هم
در
رابطه میان توده های خلق در همه کشورهای جهان.

اصل «آنچه بر خود نمی‌پسندی بر دیگران بپسند»
از
اصول اخلاقی طبقات حاکمه انگل و استثمارگر و ستمگر
است.

از
اصول اخلاقی لاشخورهایی از قبیل ماکیاولی
است
که
هر وسیله ضد اخلاقی برای نیل به قدرت و دفاع از منافع خود
را
مباح و مجاز 
می داند.
 
ادامه دارد.
 

۱ نظر: