۱۳۹۸ اسفند ۳, شنبه

سیری در شعری از شهناز هماپور (۱۵)

 
ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون
 
۱
هر شعرم 
بلیطی
 است
برای
 ورود به دنیای شما
سفری به چهار سوی وطنم.

ایستگاه ها 

را 
فراموش نمی کنم 
 قطار همیشگی
توقف هایی هم دارد
اما 

نه 
در 
دل و روح من.

با 

شما 
خندیده ام 
در 
شادمانی های گذرا 
 
آینه ام بودید 
در 
هر خیابانی و هر صفی. 
 
با 
 شما 
 با 
 هر آژیر 
 انگشت بر گوش گذاشته ام و زیر صندلی پناه برده ام 
 در 
 بمباران ها.
معنی تحت اللفظی:
شما
برای من
در
هر خیابانی و در هر صفی
حکم آیینه داشته اید.
 
من
با
شما
با
هر آژیر خطر
به
هنگام بمباران ها
انگشت بر گوش گذاشته ام و زیر صندلی ها پناه گرفته ام.
 
برای کشف همانندی های فرمال و ناهمانندی های محتوایی شهناز با شاملو
شعری از شاملو
را
به
عنوان نمونه ای تصادفی
مورد تأمل قرار می دهیم:

احمد شاملو
هوای تازه
(۱۳۳۵)
تنها...

اکنون مرا به قربانگاه می‌برند
گوش کنید 
ای شمایان، 
در منظری که به تماشا نشسته‌اید
و
 در
 شماره، 
حماقت‌هایِ تان از گناهانِ نکرده‌ی من افزون‌تر است!
  با شما هرگز مرا پیوندی نبوده است.

بهشتِ شما 
در
 آرزوی به برکشیدنِ من، 
در 
تبِ دوزخیِ انتظاری بی‌انجام 
خاکستر خواهد شد
تا
 آتشی آنچنان به دوزخِ خوف‌انگیزِتان ارمغان برم
 که 
از
 تَفِ آن، 
دوزخیانِ مسکین، 
آتشِ پیرامونِ شان را چون نوشابه‌یی گوارا 
سرکشند.

چرا 
که 
من
 از
 هرچه با شما ست، 
از
 هر آنچه پیوندی با شما داشته است 
نفرت می‌کنم:
از
 فرزندان
 و
از 
پدرم
از
 آغوشِ بویناکِ تان
 و
از
 دست‌هایِ تان 
که
 دستِ مرا چه بسیار که از سرِ خدعه
 فشرده است.

از
 قهر و مهربانیِ‌تان
و
 از 
خویشتنم
که 
ناخواسته،
 از 
پیکرهای شما 
شباهتی 
به
 ظاهر
 برده است...

من
 از
 دوری 
و 
از
 نزدیکی
 در 
وحشتم.
خداوندانِ شما 
به
 سی‌زیفِ بیدادگر 
خواهند بخشید
من 
پرومته‌ی نامرادم
که 
از 
جگرِ خسته
کلاغانِ بی‌سرنوشت 
را 
سفره‌یی گسترده‌ام

غرورِ من 
در
 ابدیتِ رنجِ من
 است
تا 
به 
هر سلام و درودِ شما، 
منقارِ کرکسی
 را 
بر 
جگرگاهِ خود 
احساس کنم.

نیشِ نیزه‌یی بر پاره‌ی جگرم، 
از 
بوسه‌ی لبانِ شما 
مستی‌بخش‌تر بود
چرا 
که
 از
 لبانِ شما 
هرگز 
سخنی جز به‌ناراستی 
نشنیدم.

و 
خاری در مردمِ دیدگانم، 
از 
نگاهِ خریداریِ‌تان صفابخش‌تر
بدان خاطر 
که
 هیچ‌گاه 
نگاهِ شما در من 
جز نگاهِ صاحبی به برده‌ی خود
 نبود...

از 
مردانِ شما
 آدم‌کشان 
را
و 
از 
زنانِ تان
 به 
روسبیان 
مایل‌ترم.

من
 از 
خداوندی
 که
 درهای بهشت‌اش را بر شما خواهد گشود،
 به
 لعنتی ابدی
 دلخوش‌ترم.
هم‌نشینی با پرهیزکاران و هم‌بستری با دخترانِ دست‌ناخورده، 
در
 بهشتی آنچنان، 
ارزانیِ شما باد!
 
من 
پرومته‌ی نامُرادم
که 
کلاغانِ بی‌سرنوشت 
را
 از 
جگرِ خسته 
سفره‌یی جاودان 
گسترده‌ام.

گوش کنید 
ای شمایان 
که
 در
 منظر 
نشسته‌اید
به 
تماشای قربانیِ بیگانه‌یی 
که 
منم:
با شما مرا هرگز پیوندی نبوده است.
 
پایان
ویرایش 
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر