۱۳۹۸ آبان ۲۲, چهارشنبه

خود آموز خود اندیشی (۱۸۹)


شین میم شین

نه اندیشه مادرزاد وجود دارد
و
نه اندیشیدن مادرزادی.
اندیشیدن
را
باید مثل هرعلم،
در روندی دشوار فراگرفت.

شیخ سعدی
(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۱۵ ـ ۲۲)

حکایت سوم

خبر یافت گردنکشی در عراق
که می گفت، مسکینی از زیر طاق:
تو هم بر دری هستی امیدوار
پس امید بر در نشیان بر آر!

معنی تحت اللفظی:
متکبری در عراق شنید
که
بینوایی
گفته:
«تو هم بر دری چشم امید دوخته ای.
اگر می خواهی امیدت برآورده شود،
امید کسانی را برآورده ساز
که
چشم امید به در تو دوخته اند.»

اگر
 مخاطب سعدی
مشت زنی باشد که گل به پشت می کشد، تا از گرسنگی نمیرد،
با
لحن توهین آمیز و نفرت بار فئودالی قسی القلب،
از زبان جمجمه خاک آلود بی زبان سخنگوئی
بر
 سرش
داد می کشد:

دهان، بی زبان، پند می داد و راز:
که ای خواجه، با بی نوائی بساز!

که ای نفس بی رأی و تدبیر و هش
بکش بار تیمار و خود را مکش!

غم و شادمانی نماند و لیک
جزای عمل ماند و نام نیک.

معنی تحت اللفظی:
دهان جمجمه
به زبان بی زبانی
اندرز می داد و اسرار هویدا می کرد:
با
بینوایی
باید
ساخت.
 بار غم
را
باید کشید.
چون
ابدی
نه
شادی و غم
بلکه
جزای عمل است و نام نیک.

ولی
اگر
مخاطب
شاهی، شاهزاده ای، شاهدی، قلدری
باشد،
سعدی
 لباس خاک آلود شیخ جهاندیده و آفاق گردیده، عرب و عجم و ترک و تاجیک دیده و دانش آموخته
را
از
تن می کند،
به
 گدای ذلیل و مسکین و ملتمسی
 استحاله می یابد
 و
زیر طاقی در عراق
می گوید:
چون پادشاه به دری امید دارد،
پس بهتر است
که
 امید گدایان پشت در نشسته
را
 برآورده سازد.

کلام سعدی را باید از زر ورق طبقاتی اش بیرون آورد
 و
ماهیتش را کشف و افشا کرد.

این خودویژگی ایدئولوژی فئودالی است،
 که
 به علت شکل انتزاعی مفاهیم و احکامش،
کشف ماهیت طبقاتی اش
 آسان نیست.

سعدی
ـ بی اشاره ای حتی ـ
 به
 توده مسکین
حالی می کند،
 که
 اگر توانگری لقمه ای و یا استخوانی از پنجره قصر بلندش بیرون می اندازد،
نه
جزء ناچیزی از ثروتی
 است
 که
 از
توده های مولد
غارت کرده است،
بلکه به سبب امیدی است
که
به
 دعای خیر دریوزگان و گدایان بی شخصیت
بسته است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر