ویرایش و تحلیلی
از
یدالله سلطانپور
محمدرضا شفیعی کدکنی
۱
وقتی به شعر معاصر نگاه میكنم،
مخصوصاً در این جا
كه
هیچ كتابی و جُنگی و سفینهای (مجموعه ای از آثار منظوم و منثور) هم در اختیار من نیست،
شاعران در برابرم در چند صف قرار میگیرند:
معنی تحت اللفظی:
در
تنهایی و دست تنگی در کنج غربت
به
شعر معاصر
می اندیشم
شعرا
به
صورت صفوف متفاوتی
در
پرده سینمای ذهنم
رژه می روند.
یک صف
هم
صفِ شاعرانی
است
كه
به
تحسین سر و وضعِ هنرشان یا بعضی لحظهها و تجربههای خصوصیشان
میپردازی،
مثل تولّلی
(در بافت تاریخی «رها»)،
سپهری
(در حجم سبز)،
فروغ
(در تولدی دیگر)،
و بعضی كارهای كوتاه و ژرف نیما.
چهارمین صفی
که
از
جلوی چشمان کم بینو کوته بین و بد«بین» کدکنی
می گذرند،
نه
شعرا،
بلکه
پاره پوره هایی از آثار آنها
ست.
شفیعی کدکنی
در
ایام جوانی
اشعار و شعرا
را
بر اساس دهه ها و سده ها
طبقه بندی می کرد.
یعنی
همه اشعار و شعرای مثلا صد و یا سیصد سال
را
در
گونی واحدی
می ریخت
و
تحویل طلابش در دانش کاه تهران
می داد.
اکنون
در
ایام پیری
شعرا
را
سلب آدمیت و واقعیت
و
اشعار
را
سلب تمامیت
می کند
و
با
فراگمنت هایی (پاره پوره هایی) از آثار
جایگزین می سازد
و
برای پاره پوره های راهپیما
درود می فرستد و احسنت می گوید و هورا می کشد.
۲
تولّلی
(در بافت تاریخی «رها»)،
سپهری
(در حجم سبز)،
فروغ
(در تولدی دیگر)،
و بعضی كارهای كوتاه و ژرف نیما.
فریدون
سلب فر و فکر و فرهنگ می شود
و
در
«رها»
خلاصه می شود.
سهراب راهی سپهر برین می شود
و
حجم سبز بی صاحبش
رژه
می رود.
فروغ
جوانمرگ می شود
و
تولد دیگرش
سر و مر و گنده
راهپیمایی می کند.
نیما
نابود می شود
و
اوراقی از اشعار مختصر و مفیدش
به
صورت کارتن های والت دیسنی
از
جلوی چشمان کدکنی
راست راست راه می روند.
در
حقیقت
بود و نبود توللی و سپهری و فروغ و نیما
و
زحمات کمرشکن فکری و هنری آنها
هیچ و پوچ می شود.
تازه
حضرات
باید
خیلی هم سپاسگزار
باشند.
چون
هنوز
به
روز شعرای صف پنجم نیفتاده اند و پنچر نشده اند:
۵
یک صف
هم
صفِ شاعرانی
است
كه
هر وقت نام شان را میشنوی یا دیوانشان را میبینی،
با خودت میگویی:
حیف از آن عمر
كه
در
پای تو
من سر كردم.
شفیعی کدکنی
از
این شعرای زباله
نامی
حتی
نمی برد.
شفیعی
بدین طریق
تخم ظن و سوء ظن نسبت به خیلی از شعرای زمین و زمان
در
مزرع تخیل حاصلخیز خواننده پشنگ می کند
تا
شعرایی
که
از
آنها
نام برده نشده،
در
این صف زباله ها آخ و اوخ کنان راه افتند.
مثلا
سایه و سیاوش و شاملو و مصدق و آن و این.
۶
یک «صف یک نَفَره»
هم
هست
كه
ظاهراً
در
میان معاصران
«دومی»
ندارد
و
آن
صف مهدی اخوان ثالث
است،
كه
از
بعضی شعرهایش در شگفت میشوی.
من
از
شعر بسیاری ازین شاعران، كه نام بردم،
لذت میبرم
ولی در شگفت نمیشوم
جز از چند شعر اخوان، مثل «آنگاه پس از تندر»، « نماز» و «سبز».
در این جمله آخر شفیعی کدکنی
حتی
نسبیتی
در
صف تکنفره اخوان
وارد می شود.
اخوان
فقط
به
خاطر سه شعر شگفت انگیزش
تکنفره
صف آرایی کرده و رژه رفته
است
و
نه
به
دلیل لیاقت هنری و استه تیکی خارق العاده اش.
نماز
باغ بود و دره چشم انداز پر مهتاب
ذات ها با سایه های خود هم اندازه
خیره در آفاق و اسرار عزیز شب
چشم من بیدار و چشم عالمی در خواب
نه صدایی جز صدای رازهای شب
و آب و نرمای نسیم و جیرجیرک ها
پاسداران حریم خفتگان باغ
و
صدای حیرت بیدار من
من مست بودم، مست
خاستم از جا
سوی جو رفتم، چه می آمد
آب
یا نه، چه می رفت، هم زانسان که حافظ گفت، عمر تو
با گروهی شرم و بی خویشی وضو کردم
مست بودم، مست سرنشناس، پا نشناس، اما لحظه ی پاک و عزیزی بود
برگکی کندم
از نهال گردوی نزدیک
و نگاهم رفته تا بس دور
شبنمآجین سبزفرش باغ هم گسترده سجاده
قبله، گو، هر سو که خواهی باش
با تو دارد گفت و گو شوریده ی مستی
مستم و دانم که هستم من
ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی ؟
پایان
یکی از سه شعر شگفت انگیز اخوان
همین شعر نماز
بوده است.
دلیل حیرت انگیزی این شعر
شاید
وجود
کلمه «صدای حیرت»
در
آن
باشد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر