مریم بهاری
ویرایش
از
مسعود بهبودی
۱
در
حیاط بیرونی
سفارشات لازم
را
به
عصمت
کرده
و
بسم الله گویان
از
درب حیاط
خارج شد .
مفاهیم حیاط بیرونی، عصمت، سفارشات
دال
بر
تعلقات اشرافی ـ فئودالی نوه و ننه بزرگ
است.
مفهوم بسم الله گویان از خانه خارج شدن
اما
از
خصایص اشرافیت روحانی و توده بی تبار مذهب زده و خرافی
است
و
نه
از
خصایص اشرافیت فئودال کلاسیک.
اگر
به
رمان دایی جان ناپلئون
نظر کنیم،
دیالک تیک طبقه و ایده ئولوگ
(اشرافیت فئودال و روحانیت)
(اعضای فئودال خانواده دایی جان و سید ابوالقاسم واعظ)
آشکار می گردد.
از
مشخصات اصلی دیالک تیک طبقه و ایده ئولوگ (اشرافیت فئودال و روحانیت)
تحقیر ایده ئولوگ توسط اعضای طبقه
است.
اشراف فئودال
عملا و علنا
متنفر
از
روحانیت
اند.
اشراف فئودال
روحانیان
را
یعنی
نمایندگان ایده ئولوژیکی فئودالیسم
و
حلقه واسط بین خود و توده بی تبار و بی تغار «بی همه چیز»
را
گدا
طفیلی
انگل
تصور و تصویر می کنند.
مذهبی بودن اشراف فئودال
ایده ئولوژیکی ـ طبقاتی
است
و
نه
«قلبی»
(مبتنی بر ایمان)
روی این مسئله باید کار کرد.
۲
روحانیت
پس از شکست انقلاب ضد فئودالی سفید و پیروزی عنگلاب اسلامی
همه اهرم های مادی و فکری و هنری و غیره
را
تسخیر کرده است.
سلطنت سلاطین و خوانین
با
ولایت روحانیت (فقها)
جایگزین شده است.
یعنی
دیالک تیک طبقه و ایده ئولوگ
مخدوش گشته است:
روحانیت
دیگر
نه
حلقه واسط میان طبقه و توده،
بلکه
خود طبقه
شده است.
طنز تاریخ طناز و غماز
همین است:
به
دست روحانیت مبلغ مذهب
تبر بر ارکان دین و مذهب
فرود آمده است.
مذهب
سلب مذهبیت
شده است.
دیگر
کسی به چیزی ایمان ندارد.
تظاهر و تزویر و تقیه و ترفند و دروغ و ریا
تار و پود جامعه
را
در نوردیده است.
تمیز مؤمن از منافق و مرتد و ملحد و کافر
محال گشته است.
جامعه
کمترین شباهتی به جامعه ندارد.
۳
نگاهی به من انداخت وگفت:
منکه تو کار تو موندم .
دکتر رفتن که اینهمه ادا واطوار نداره.
پیچه ات را بیاور روصورتت، خوبیت نداره چشم نا محرم بهت بیفته .
این نصیحت ننه بزرگ به نوه
نیز
با
اتیک فئودالی
ناسازگار
است.
اگر
نگاه دیگری به رمان دایی جان ناپلئون انداخته شود،
مسئله روشن می شود:
پیچه
برای زنان این طبقه اجتماعی
کشک است و بس.
فکر و ذکر زن و نر در این طبقه اجتماعی
«خور و خواب و خشم و شهوت»
است
و
بس.
دختران خنگ خانواده اشرافی
بسان مریم مقدس
با
حضرت جبرئیل
به
سانفرانسیسکو می روند
و
حتی
آبستن می شوند
و
پشت سر هم
عیسی مسیح
می زایند.
۴
این خانواده اشرافی
اما
همه چیزش با همه چیز خانواده های اشرافی کلاسیک
فرق و تفاوت و تضاد دارد:
الف
اعضای اشرافیت فئودال و روحانی
عمدتا
خنگ و خرفت و خر
اند.
اعضای این خانواده در این قصه
اما
خردگرا و خردمند
اند.
ب
حتی
خیرالله
با
مش قاسم
تفاوت کیفی چشمگیر
دارد.
۵
نگاهی به من انداخت وگفت:
منکه تو کار تو موندم .
دکتر رفتن که اینهمه ادا واطوار نداره.
پیچه ات را بیاور روصورتت، خوبیت نداره چشم نا محرم بهت بیفته .
این اندرز پرخاش آمیز ننه بزرگ به نوه،
احتمالا
الکی، سطحی و فرمال
است
و
نه
جدی و عمیق و رئال.
در
ادامه قصه،
مسئله
روشن
خواهد شد.
خودویژگی های ننه بزرگ
که
او
را
از
اعضای دیگر خانواده های فئودالی
متمایز می سازد،
می توانند دلایل مختلف داشته باشند
که
آذری بودن این خانواده
و
یا
شاید
تعلقات طبقاتی آغازین احتمالی ننه بزرگ
و
غیره
از
آن جمله اند.
۶
درشکه چی جلوی خانه، روی سکوی کنار درب ورودی نشسته بود و چپق میکشید، خیراللهِ خودمان بود.
بعد از چاق سلامتی با آبا، سوار درشکه شدیم .
آبا خانم مثل همیشه .
برم مریض خونه سینا؟
آره خیر ببینی خیرالله خان ،
کروک کالسکه رو بیار جلو، باد بهم نخوره.
هوا دزده ،میترسم بِچام.
درشکه راه افتاد ،
از کوچه صابونچی ها که گذشتیم، وارد خیابان شدیم .
کف خیابان سنگفرش شده بود ولی ناصافی هایی هم داشت.
هرگاه از چاله چوله ها رد میشدیم ،
کالسکه تکانهای شدیدی میخورد وآخ واوخ آبا درمی آمد .
خیرالله یکم یواش تر برو، د ل و روده ام اومد تو دهنم.
این زبون بسته هارو این طور ندوان
و
شروع کرد زیر لب به ذکر گفتن وتسبیح چرخاندن
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر