۱۳۹۸ آبان ۱۵, چهارشنبه

سیری در آثار مریم بهاری (۴)

 
مریم بهاری
 
ویرایش
از
مسعود بهبودی
 
جلوی آینه قدی ایستاده بودم 
و 
از
نگاه کردن به خود
 لذت می بردم.
 
اگر خدا بخواهد 
 امروز،
 اولین روزی میشه که ...
 
دخترک
جلوی آیینه قدی ایستاده و محو جلال و جمال خویش است و غرقه در رؤیا ست.
 
انگاری
سوبژکت و اوبژکت
اصل و انعکاس اصل در آیینه (عکس)
در
گفت و گو
با
همند:
دخترک با خود
می اندیشد:
امروز اولین روزی است 
که....
 
۲
صدای آبا بلند شد.
 
آبا
(مادر بزرگ)
تار و تور گفت و گوی دخترک با خود (خوداندیشی)
را
پاره می کند.
 
اصطکاک نسل ها
اصطکاک نوه و ننه بزرگ.
 
۳
هنوز حاضر نشدی؟ 
خُبِه نمیخواهیم بریم عروسی، 
این قد به خودت میرسی .
برای دکتر رفتن که پیرهن مخمل ونوس نمی پوشن. 
 
این برخورد ننه بزرگ به نوه
لبریز از اندیشه 
است:
 
۴
هنوز حاضر نشدی؟ 
خُبِه نمیخواهیم بریم عروسی، 
این قد به خودت میرسی .
 
ننه بزرگ
خواه و ناخواه و آگاه و ناخودآگاه
دیالک تیکی 
می اندیشد
 و
 ضمنا 
تفکر دیالک تیکی
را
  آموزش می دهد:
 تدارک هر کاری باید متناسب و منطبق با آن کار باشد:
خودآرایی وسواس مند
برای عروسی
است
و
نه
برای رفتن به مطب.

سؤال
 ولی این است 
که 
ننه بزرگ از کجا می داند 
که 
نوه چه می کند و چه می پوشد؟

۵
هنوز حاضر نشدی؟ 
خُبِه نمیخواهیم بریم عروسی، 
این قد به خودت میرسی .
برای دکتر رفتن که پیرهن مخمل ونوس نمی پوشن. 
 
ننه بزرگ 
از 
سویی
گنجینه ای از دانش تجربی 
در
اختیار دارد:
هم
دانش تجربی شخصی اش در ایام نوجوانی
را
و
هم
دانش تجربی مربوط دخترش (ننه نوه)
را.
 
ننه بزرگ
از
سوی دیگر
 زنی اندیشنده
است:
خداوند عقل اندیشنده است.
 
حدس می زند
و
حتی 
مطمئن است
که
نوه
پیراهنی
را
که
هدیه گرفته 
خواهد پوشید و به محک واکنش این و آن خواهد زد.
 
ننه بزرگ
اما
ضمنا
مربی
است.
 
سودای تربیت نوه خود
را
در
سر 
دارد.
 
  شرکت مستمر همه اعضای همبود
در
آموزش و پرورش و پرستاری نسل نو
میراث گرانبهای نیاکان میمونی ما 
ست.
 
۶
چادر کرپ دوشسی را که حاج بابا ازکربلا 
سوغاتی آورده بود، 
ازصندوق درآوردم وبعد ازپوشیدن چاقچور گفتم: 
من حاضرم.
 
نوه
اکنون
به
لحاظ پوشش
دیالک تیکی از ترادیسیون و مدرنیته 
(دیالک تیکی از سنت و تجدد)
شده است:
پیراهن ونوس فرنگی
در
زیر
و
چادر کربلا
از
رو.
 
دخترک
علیرغم نوجوانی
کله ای مملو از مکر دارد 
و
اسباب رهایش از سنت به هر قیمت
را
فراهم آورده است.
 
بعد
خواهیم دید.
 
۷
آبا
 نگاهی به سرتاپای من انداخت وگفت:
ببین خیرالله آمده؟
 
نگاه ننه بزرگ به سرتاپای نوه
به
نیت ارزیابی
است
و
سکوتش
به
معنی تأیید.
 
۸
بله آبا جان، درشکه چی منتظره بفرما.
 
هم
واژه «جان» 
در 
این جمله
و
هم
واژه های «بله» و «بفرما»
و
هم
درشکه 
با
خیرالله و مخلفات
از
تعلقلت طبقاتی کاراکترهای قصه
پرده برمی دارند.
 
افزودن واژه «جان» به اسم هر عضو خانواده و قبیله و قوم
از
عادات اشرافیت فئودالی
است.
 
 
مراجعه کنید
به
تحلیل رمان دایی جان ناپلئون.
 
دائی جان ناپلئون
از
دیدی دیگر



۹
بله آبا جان، درشکه چی منتظره بفرما.
 
طرز گفتگو با اعضای خانواده و قوم و خویش
در
خانواده های اشرافی
با
دقت مینیاتوری 
از
سنین کودکی
آموزش داده می شود.
 
از
طرز سخن گفتن نوه
می توان
به
اتیک (اخلاق) فئودالی
پی برد.
 
همه این سجایای اخلاقی
با
استحاله اشراف فئودال به بورژوا و یا به پرولتر
بی اعتبار و ملغی می گردند.
 
به
همین دلیل
ما
در
خانواده های نیمه فئودالی ـ نیمه بورژوایی ایران
با
اصطکاک دو اتیک طبقاتی متضاد
آشنا می شویم.
 
عضو واحدی
از
سویی
به
درجه جان
(البته به طور صوری و سطحی و سنتی و نه واقعی)
ارتقا 
می یابد
و
مثلا
رعنا جان
خطاب می شود
و
از 
سوی دیگر
فردیت  
کسب و حفظ می کند
و
رعنا
خطاب می شود.
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر