۱۳۹۸ آبان ۲۳, پنجشنبه

سیری در آثار مریم بهاری (۱۲)


کارت پستال
مریم بهاری
 
ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی

آبا،
 مثل هرسال،
تئاتری را روی صحنه برده بود که دونفر بازیگر داشت،
 من وخودش

همسایه ها هم بدون خرید بلیط، ساعتی سرگرم میشدند .

کارتها رو گرفته بود تو دستش و میگفت: 
آخه صدیق خانم جون خوبه که سفارش کرده بودم .
شما
 بگین 
اگه من این زن چشمکی رو بفرستم برا عموی بچه هام
 نمیگه زن داداش سروگوشش می جنبه؟ 
نمیگه زنه یه چیزیش میشه؟ 
جاری ام اشرف سادات یه تف نمیندازه، تو صورتم، 
برو برو، 
اینارو عوض کن، 
با 
یه، خانه خدایی، عکس امامی.
 گلی، بوته ای 
  آخه من اینارو به کی بدم با این گیس سفیدم؟
.....
عــــــه،
 آبا مگه چیه؟ 
عمو وزن عمو خیلی هم خوشحال میشن. 
تازه ببین این یکی هم چشمک میزنه، هم میخنده، 
کارت و که کج تر کنی با اون یکی چشمشم چشمک میزنه.
صدیق خانم با اشاره بهم فهماند که باهاش بحث نکنم . 
با این اوصاف، نتوانستم بگویم پول تمبرها را دادم یک لبخند ژوکوند خریدم
داخل کارتها ی تعویض شده را از لج دلم بارنگ قرمز نوشتم 
تا
 گیرنده فکر کنه
 آبا باهاش سرجنگ داره
 و 
درون پاکت گذاشتم .

 بازبان لبه پاکتها را خیس میکردم و مزه شیرین چسب ها کم کم حالمو جا می آورد .

حتماً سازنده این پاکت ها میدونسته مادربزرگی حرص نوه اش را در میاره. 

مخصوصاً چسب های پاکتها رو شیرین کرده تا کم کم خُلق نویسنده نامه خوش بشه 
و با مادر بزرگش آشتی کنه. 

 از پروسه نامه نویسی این قسمتش بیشتر به دلم می چسبه. 

آدرس گیرنده ها را نوشتم وهمه را بدون تمبر پست کردم.
شنیده بودم نامه های بدون تمبر به مقصد میرسند، 
ولی پول تمبر را از گیرنده نامه میگیرند.
بعد ازتحویل سال، 
دق الباب ها شروع شد، 
 چون آبا بزرگ فامیل بود و تاج سر محل 

همسایه ها آمده بودند دیدنش، 
سبزه ها را دورتا دور حوض چیده بود. 

عادت داشت از همه حبوبات سبزه بیندازد،
 همه بادیدن سبزه های جورا جورش شگفت زده میشدند . 

 یک دوری بزرگ، 
تخم مرغ رنگی پخته شده 
را 
میان سفره هفت سین میگذاشت . 

 تخم مرغها با پوست پیاز رنگ آمیزی شده بودند،
به دست هر بچه ای یک عدد میداد .

ما باهم تخم مرغ بازی میکردیم .

به این شکل که دوعدد تخم مرغ را به هم میزدیم وتخم مرغ هر کس که میشکست بازنده بود ..

باز هم صدای کوبش در، مهمانهای جدید بودند . 

رفتم دررا بازکردم ،
پستچی بود، 
یک پاکت نامه داد، دستم. 

روی پاکت با خط کودکانه ای نوشته شده بود، 
برسد به دست خانم مریم بهاری.

به حدی خوشحال شدم که
 دستم رفت توجیب لباسم، ده تومان عیدی لاقرآنی را،
مژدگانی دادم به پستچی
 
مادر کی بود؟
پستچی.
نامه اومده ،ازکیه؟
باصدای بلند بطوریکه همه بشنوند و بفهمند و بعد برای غایبین تعریف کنند،
گفتم:
مال منه،
 مال من،
 نامه برای من آمده.

در پاکت را با آب وتاب جلوی مهمانها باز کردم . 
ژوکوند بود،
داشت بهم لبخند میزد 
زیبا جذاب ملیح ،
بانگاهی عمیق ونجیب.
  
پایان
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر