۱۳۹۸ مهر ۱۵, دوشنبه

ايرج ميرزا از دیدی دیگر (۴)


تحلیلی
از
میمحا نجار
 
مادر
 
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموخت

شب ها بر گاهواره ی من
بیدار نشست و خفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه ی راه رفتن آموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت

لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه ی گل شکفتن آموخت

پس 
هستی من 
ز هستی او
 ست
تا 
هستم و هست
 دارمش
 دوست

پایان
ادامه دارد.
 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر