۱۳۹۸ شهریور ۷, پنجشنبه

خود آموز خود اندیشی (۱۷۴)


شین میم شین


نه اندیشه مادرزاد وجود دارد
و
نه اندیشیدن مادرزادی.
اندیشیدن
را
باید مثل هرعلم،
در روندی دشوار فراگرفت.

شیخ سعدی
(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۱۵ ـ ۲۲)

حکایت سوم

شنیدم، که دارای فرخ تبار
ز لشکر جدا ماند، روز شکار

دوان آمدش گله بانی به پیش
به دل گفت، دارای فرخنده کیش:
«مگر دشمن است این، که آمد به جنگ
ز دورش بدوزم به تیر خدنگ.»


نگهبان مرعی بخندید و گفت:
«نصیحت ز منعم نباید نهفت:
نه تدبیر محمود و رأی نکو ست
که دشمن، شهنشه نداند، ز دوست

مرا بارها در حضر دیده ای
ز خیل و چراگاه پرسیده ای

توانم من، ای نامور شهریار
که اسبی برون آرم از صد هزار

مرا گله بانی به عقل است و رأی
تو هم گله خویش، باری بپای!

در آن تخت و ملک از خلل غم بود،
که تدبیر شاه از شبان کم بود.

تو کی بشنوی ناله دادخواه،
به کیوان برت کله ی خوابگاه؟

چنان خسب، کآید فغانت به گوش
اگر دادخواهی بر آرد خروش،
که نالد ز ظالم، که در دور تو ست،
که هر جور، کاو می کند، جور تو ست.

نه سگ دامن کاروانی درید
که دهقان نادان، که سگ پرورید.»

دلیر آمدی سعدیا، در سخن
چو تیغت به دست است، فتحی بکن

بگو آنچه دانی، که حق، گفته به
نه رشوت ستانی و نه عشوه ده

طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی
طمع بگسل و هر چه دانی بگو.

خبر یافت گردنکشی در عراق
که می گفت، مسکینی از زیر طاق:
تو هم بر دری هستی امیدوار
پس امید بر در نشیان بر آر!

نخواهی که باشد دلت، دردمند
دل دردمندان بر آور ز بند

پریشانی خاطر دادخواه
براندازد از مملکت، پادشاه

تو خفته خنک در حرم نیمروز
غریب از برون، گو به گرما، بسوز

ستاننده داد آن کس خدا ست
که نتواند از پادشه داد خواست

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر