ترانه جاودان
شهریار
اي شاخه گل که در پي گلچين دواني ام
اين نيست مزد رنج من و باغباني ام
پروردمت به ناز که بنشينمت به پاي
اي گل
چرا به خاک سيه مي نشاني ام؟
درياب دست من
که
به
پيري رسي
جوان
آخر به پيش پاي تو
گم شد
جواني ام
گرنيستم خزانه
خزف (سفال) هم ني ام
حبيب
باري مده ز دست
به
اين رايگاني ام
تا
گوشوار ناز
گران (ناشنوا) کرد گوش تو
لب وا نشد به شکوه ز بي همزباني ام
با صد هزار زخم زبان
زنده ام
هنوز
گردون
گمان نداشت
به
اين
سخت جاني
ام
ياري ز طبع خواستم
اشکم چکيد و گفت:
«ياري ز من بجوي که با اين رواني ام»
اي گل
بيا
و
از
چمن طبع شهريار
بشنو ترانه غزل جاوداني ام
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر