علل رشد پوپولیسم در اروپا و امریکای شمالی
وینسنت ناوارو
استاد سیاست عمومی دانشگاه جانز هاپکینز
در
آمریکا
و
استاد علوم سیاسیِ
در
اسپانیا
ترجمهی احمد سیف
تحلیلی
از
یدالله سلطان پور
یکی از تأثیرگذارترین اسناد قرن نوزدهم
– مانیفست حزب کمونیست –
با
این عبارت معروف
آغاز میشود:
«شبحی در اروپا
در گشتوگذار است:
شبح کمونیسم.
همهی نیروهای اروپای کهنه،
در
تهاجمی
مقدس برای تارومار کردن این شبح،
متحد شدهاند:
پاپ و تزار،
مترنیخ و گیزو،
رادیکالهای فرانسه وخبرچینهای پلیسهای آلمان.
کو آن حزب اپوزیسیونی که از طرف حکومتیانِ مخالفاش،
دشنام کمونیست بودن نخورده باشد»
(مارکس و انگلس، ۱۸۴۸)
در آغاز قرن بیستویکم میتوان سند مشابهی با
همین بند مقدماتی تهیه کرد
ولی بهجای «کمونیسم» باید «پوپولیسم» بگذاریم
و
همینطور نام مؤسسات اقتصادی، سیاسی و مذهبی
را
که
از
رشد این جنبش
که
قدرتشان را به پرسش گرفته،
واهمه دارند
و
این جنبش
را
پوپولیستی میخوانند
تغییر بدهیم.
این سند جدید با این پاراگراف مقدماتی میتواند آغاز شود:
«درهر دو سوی
اقیانوس اطلس شمالی
شبحی
سرمایهداری پیشرفته
را
محاصره کرده است:
شبح
پوپولیسم.
اتحادی مقدس بین مؤسسات سیاسی و رسانهای در این کشورها
به
همراه
احزاب حاکمشان و همین طور نهادهای فراملیتیشان
علیه این جنبش
شکل گرفته
است.
کو آن حزب سیاسی
که
مؤسسات سیاسی و رسانهای موجود
را
به
چالش گرفته
باشند
ولی
دشنام پوپولیست بودن
نخورده باشد؟»
همان طور
که
در
قرن بیستم با واژهی کمونیسم
اتفاق افتاد
عبارت «پوپولیسم» درقرن بیستویکم
به
وسیلهی تشکیلات سیاسی و
رسانهای
برای تعریف هر جنبشی بهکار برده میشود
که
قدرتشان، مشروعیتشان
و سیاستهای عمومی نولیبرالی
را
که
برجمعیت خود تحمیل میکنند،
به پرسش
گرفته باشد.
در بسیاری از کشورها در دو سوی اقیانوس اطلس شمالی، در اروپا و
همینطور در امریکای شمالی،
شاهد این پدیده هستیم.
هدف من دراین مقاله این
است
که
بررسی کنم
آیا بین این جنبشها نکتهی مشترکی وجود دارد
یا
خیر
و
سپس علل اساسی رشدشان را بررسی میکنم.
در ثانی هدف دیگر من
بررسی استراتژی
و محدودیتهای پوپولیسم در مقایسه با دیگر جنبشهای مخالف وضع موجود
(سوسیالیسم)
در
قرن گذشته
است.
چه عواملی بین این جنبشها مشترک است؟
اگرچه
اغلب احزابی که بهعنوان پوپولیست
تعریف میشوند
متفاوتاند،
ولی
خصلتهای مشترکی دارند.
یکی از این خصلتهای
مشترک
مخالفت جدیشان با جهانیکردن و ادغام اقتصادی و همگنسازی فرهنگی و
سیاسی است
که
پیآمد این فرایند است.
اعضای جنبشهای پوپولیسی
این
همگنسازی
را
تهدیدی برای هویت فرهنگی خود
بهحساب میآورند.
درنتیجه
ایدئولوژی این جنبشها
همیشه
شکل ناسیونالیسم (ملیگرایی)
به
خود
میگیرد.
این
ناسیونالیسم
که
شامل علاقه به بازیابی
هویت ملی، کنترل، و منابع خود
است
در
وجه عمده
(اگرچه نه همهجا)
بر این
باور است
که
علت سقوط سطح زندگی، و رفاه طبقات اصلی جامعه،
فرایند
جهانیکردن
است.
این امر به نظر منطقی میآید
و
همین طور
واکنشی قابل
پیشبینی است
که
از
نظر این طبقات،
جهانیکردن
مسئول سقوط سطح زندگی و از
دست رفتن هویتشان
باشد.
در نتیجه
جنبشهای پوپولیستی
(که عمدتاً از سوی
طبقات خلق حمایت میشوند)
جهانیکردن و احزاب و نهادهای مدافع آن
را
رد
میکنند.
هزاران نمونه برای نشان دادن این وجه وجود دارد.
یکی
از
نمونهها
چیزی است
که
در ۲۰۱۶
در بالتیمور، مریلند، امریکا اتفاق افتاد.
در
منطقهی
دانداک
که
عمدهی ساکنانش
کارگران سفیدپوست هستند
(کارگرانی که در صنایع
فولاد این شهر کار میکردند)
بهطور عمده به نامزد ریاستجمهوری که مخالف
جهانیکردن است
– دونالدترامپ –
رأی دادند.
ترامپ
علیه انتقال کارخانهی
فولاد
– که یکی از بزرگترین مراکز اشتغال در شهر بود –
به
کشورهایی که مزد
و شرایط کاری در آنها ناهنجارتر است
سخن گفته بود
و
رأیدهندگان
هم
در
واقع
علیه هیلاری کلینتون
که
یکی از مدافعان جهانیکردن است
رأی دادند.
درواقع
در
همهی مناطقی که طبقهی کارگر اکثریت رأیدهندگان را تشکیل
میدهند
همین اتفاق افتاده است.
شبیه به همین وضعیت
در
بسیاری از کشورهای
اتحادیهی اروپا
هم
در حال وقوع است.
این واکنش قابلدرک
تجربیات طبقات خلق در این
جوامع است:
شواهد عملی زیادی وجود دارد
که
نشان میدهد
انتقال صنایع به
کشورهای با مزد پایین
بهطور جدی
بر
سطح زندگی طبقهی کارگر در کشورهای
پیشرفتهی سرمایهداری
– عمدتاً در امریکای شمالی و اروپا –
اثر منفی
گذاشته است.
همچنین شواهد زیادی وجود دارد
که
نشان میدهد
اگرچه مهاجرت
نیروی کار برای کشورهای سرمایهداری پیشرفته
اثرات مثبت دارد
ولی بدون
هزینه نیست
و
برای بخشهای آسیبپذیر جمعیت در این کشورها
سطح مزدها را
کاهش میدهد
که
درواقع توضیح میدهد
که
چرا آنها با مهاجرت مخالفاند.
رسانههای گروهی و دستگاه سیاسی
که
در واقع مسبب این جهانیکردن هستند
این
ملیگرایی
را
سرزش میکند
و
به
عنوان «واپسرفتن»، «منطقهای»،
«حمایتگرایی» «ضدمدرن»، «عهد عتیقی»، «غیرعقلایی»، «غیرقابلدفاع»،
«شووینیستی» و غیره
نامیده میشود.
در
واقع
دستگاه حاکم
درصدد است
روایتی
ایجاد کند
که
در
آن
ناسیونالیسم نقطهی مقابل انترناسیونالیسم مدرن و پیشرو
جلوه گر شود.
رد جهانیکردن و ادغام اقتصادی
از
سوی احزاب
پوپولیست
در کنار دومین خصلت این جنبشها قرار میگیرد:
ردّ احزابی که
مدافع جهانیکردن و ادغام اقتصادی هستند
و
همچنین ردّ سیاستهای نولیبرالی
(یعنی رفرم بازار کار که موجب بیکاری و ناپایداری و تزلزل میشود،
کاستن
از هزینههای عمومی، کاهش حمایتها و حقوق اجتماعی، و تمرکز قدرت در دست
حکومت مرکزی، که از دید این جماعت درواقع ابزاری در دست لابیگران مالی و
اقتصادی است).
برنامههای سیاسی پوپولیسم
به
صورت دفاع از آنها
که
«بخش
مغلوب»اند،
یعنی مردم
در
مقابل «آنهایی [است] که در صدر نشستهاند»
یعنی نخبگان سیاسی
که
کارشان
تبلیغ جهانیکردن است.
این مجموعه
در
واقع
سومین ویژگی این جنبشها
را
توضیح میدهد:
چرا بخش غالب طبقهی کارگری
که
فرض میشد
ناپدید شده است
در
پایههای این جنبشها
حضور دارد.
در امریکا، همچون بریتانیا و یا سوئد
(کشورهایی که من به خاطر زندگی چندین سالهام در آنها خوب میشناسمشان)
و
نیز
در
فرانسه و آلمان، و بسیاری کشورهای دیگر،
بخش عمده ای از طبقهی
کارگر که در گذشته به چپها رأی میدادند
اکنون
به
احزاب پوپولیستی
رأی
میدهند.
بلافاصله اضافه کنم که اینها تنها کسانی نیستند که به این احزاب
رأی میدهند
(گاهی حتی اکثریت رأیدهندگان هم نیستند)
ولی
در
این جنبشهای
علیه وضع موجود و پوپولیستی
نقش کلیدی ایفا میکنند.
در
امریکا
طبقهی
کارگر سفیدپوست
(که درواقع بخش عمدهی طبقهی کارگر امریکا را تشکیل
میدهد)
در
انتخاب دونالد ترامپ به ریاستجمهوری
نقش اساسی
بازی کرده است.
در
واقع
بخشهایی از طبقهی کارگر سفیدپوست
که
در
گذشته
به
نامزد سیاهپوست
اوباما
رأی داده بودند
در
انتخابات آخر
به
ترامپ
رأی دادند.
شبیه به همین
وضعیت در انگلستان پیش آمد.
طبقهی کارگر در بریتانیا در جنبش برگزیت
(خروج
بریتانیا از اتحادیهی اروپا)
که
در
واقع
جنبشی اعتراضی علیه پروژهی سیاسی
اتحادیهی اروپا و از دست دادن کنترل ملی در نتیجهی این عضویت است
نقش
عمده ای ایفا کرد.
در
سوئد در سپتامبر ۲۰۱۸
بخش عمدهای از طبقهی کارگر
به
حزبی
رأی دادند
که
در
واقع
پوپولیستِ راستگرا است
(دموکراتهای سوئد).
در
فرانسه،
بخش عمدهای از رأیدهندگان پاریس و حومه
به
لوپن
رأی دادند
و
در
آلمان
نزول چشمگیر در محبوبیت انتخاباتی سوسیالدموکراتها
– همانند دیگر
کشورهای اتحادیهی اروپا –
با
رشد محبوبیت احزاب پوپولیستی
که
از
حمایت بخش
عمدهای از طبقهی کارگر
برخوردارند
همراه شده است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر