قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
ترجمه
و
تحلیل
از
میم حجری
آقای کوینر
ـ اندیشنده ـ
گفت:
«کسی که با خود کاری ندارد، می کوشد که دیگری با او کار داشته باشد.
چنین کسی یا نوکر است و یا ارباب.
نوکر و ارباب کمترین تفاوتی با هم ندارند، مگر در چشم نوکر و یا ارباب.»
چنین کسی یا نوکر است و یا ارباب.
نوکر و ارباب کمترین تفاوتی با هم ندارند، مگر در چشم نوکر و یا ارباب.»
پرسیدند:
«پس بهتر این است که هر کس با خودش کار داشته باشد؟»
آقای کوینر جواب داد:
«کسی که با خودش کار داشته باشد، در واقع با هیچ کار دارد.
چنین کسی نوکر هیچ است و ارباب هیچ.»
«کسی که با خودش کار داشته باشد، در واقع با هیچ کار دارد.
چنین کسی نوکر هیچ است و ارباب هیچ.»
پرسیدند:
«پس بهتر این است که کسی با خودش کار نداشته باشد؟»
«پس بهتر این است که کسی با خودش کار نداشته باشد؟»
«آره، به شرط اینکه نگذارد که کسی با او کار داشته باشد:
یعنی با هیچ کار داشته باشد:
یعنی نوکر هیچی، سوای خود باشد و یا ارباب هیچی، سوای خود باشد.»
یعنی با هیچ کار داشته باشد:
یعنی نوکر هیچی، سوای خود باشد و یا ارباب هیچی، سوای خود باشد.»
آقای کوینر ـ اندیشنده ـ خنده کنان گفت.
پایان
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر