۱
نظرات ر. نون
در
تحلیل نهایی
و
ماهیتا
درست اند.
۲
ولی بی دقتی های مفهومی در فرمولبندی های او به چشم می خورد:
۳
ایدئالیسم دو نوع بیشتر نیست:
الف
ایدئالیسم سوبژکتیو (ذهنی کذایی)
ب
ایدئالیسم اوبژکتیو (عینی)
۴
ایدئالیسم تخیلی وجود ندارد.
سوسیالیسم اوتوپیکی در دیار عه هورا به سوسیالیسم تخیلی البته به غلط ترجمه شده است.
۵
ماهیت چیست؟
۶
تفاوت ماهیت با محتوا چیست؟
۷
نمکدان حاوی نمک طعام را مورد بررسی فلسفی قرار می دهیم:
الف
خود نمکدان بی اعتنا به نمک
می تواند شکل و شمایل ورنگ و ساختار و غیره متنوع داشته باشد:
گلابی شکل باشد
استوانه ای شکل باشد و ..
رنگ سیاه و زرد و آبی داشته باشد و الی آخر
از تجرید همه این عناصر استوانه و گلابی و زرد و سیاه و غیره
مفهوم فرم
تشکیل می شود.
مفهوم فرم
بیانگرهمه این عناصر است.
ب
نمک طعام در نمکدان
محتوای آن را تشکیل می دهد.
۸
نمکدان دیالک تیکی از فرم و محتوا ست.
۹
نمکدان اگر عمیقتر بیندیشیم
ضمنا دیالک تیک نمود و بود
(سعدی)
پدیده و ماهیت
(هگل و مارکس و لنین و ..)
است.
۱۰
تفاوت نمود با فرم چیست؟
۱۱
نمود اصلی ترین عنصر از عناصر فرمال بیشمار و متنوع نمکدان است
۱۲
نمود به لحاظ کمیت
فقیرتر از فرم است.
۱۳
نمود اما به لحاظ کیفیت
غنی تر از فرم است.
۱۴
مثلا اکثر عناصر فرمال نمکدان تعیین کننده نیستند.
رنگ و فلان و بهمان نمکدان
اما
مثلا عنصری از این عناصر مهمتر است و آن نمود و یا پدیده مربوطه است.
۱۵
پدیده و یا نمود از تجرید مهم ترین عناصر فرمال چیزها مثلا نمکدان تشکیل می یابد.
مثلا از تجرید گلابی و یا استوانه ای و یا هرمی شکل بودن و ... ان تشکیل می یابد.
۱۶
میان محتوا و ماهیت هم
می توان
همان مثال مربوط به فرم و نمود را به خدمت گرفت.
۱۶
محتوای نمکدان = نمک طعام
نمک طعام = بلورهای سدیم کلرید، میزان بسیار ناچیزی از فلزات دیگر = مگنه زیوم، مس، سرب، نیکل و آهن و آلومینویم و غیره
۱۷
ماهیت نمکدان
را
اما بلورهای سدیم کلرید
تشکیل می دهند که تعیین کننده اند.
۱۸
محتوا
بنابرین
به لحاظ کمی
غنی تر از ماهیت است
اما به لحاظ کیفی فقیرتر از آن است.
۱۹
اگر همه عناصر محتوایی به غیر از عنصر ماهوی را از نمک طعام دور سازیم
تغییری در نمکیت (ماهیت) نمک طعام پدید نمی آید.
۲۰
ماهیت آدم ها چیست؟
۲۱
ماهیت آدم ها
قبل از همه
تعلق طبقاتی آنها ست.
۲۲
تعلق طبقاتی
خود
دیالک تیکی از خاستگاه طبقاتی و پایگاه طبقاتی
است.
۲۳
تعیین کننده در این دیالک تیک
خااستگاه طبقاتی است.
اگرچه پایگاه طبقاتی دستکم گرفتنی نیست.
خاستگاه طبقاتی ناخدا افضلی
احتمالا بورژوایی است.
۲۵
ناخدا
احتمالا
عضو و جزو طبقه حاکمه بوده است
۲۵
پایگاه طبقاتی ناخدا
اما
پرولتری است:
ناخدا
عضو حزب توده
بوده است.
۲۶
ولی تعیین کنندگی خاستگاه طبقاتی
علیرغم اهمیت چشمگیر پایگاه طبقاتی
به جای خود می ماند.
۲۷
انگلس برای توضیح این نقش تعیین کننده
مفهومی را تدوین کرده است:
«در تحلیل نهایی» نقش تعیین کننده مثلا از ان خاستگاه طبقتی ویا محتوا و یا ماهیت است.
۲۸
ایراد دیگر در سخن ر. ن.
در زمینه مکتبی است که به شناخت پدیده و یا نمود و یا فنومن بسنده می کند.
۲۹
این مکتب معرفتی ـ نظری (تئوری شناخت)
فنومنالیسم
(که به پدیدارشناسی ترجمه شده البته به غلط)
نامیده می شود
و
نه
ایدئالیسم و غیره
پایگاه طبقاتی دلالان ،بنگاهداران ،واسطه ها چه مرفه ،چه فقیر چیست
که
نه مولدند نه موزع وتعدادشان هم بسیار چشمگیر است.
علی
آره.
۱
امروزه در کشورهای پیشرفته
حتی
به صورت بزرگ ترین کنسرن های جهان
وجود دارند.
۲
آمازون.
به عنوان مثال.
۳
کنسرن های توریسم و غیره.
۴
اینها بسته به چند و چون شان
باید ارزیابی شوند.
۵
آمازون و امثالهم
جزو و عضو طبقه حاکمه امپریالیستی اند.
یعنی خود طبقه اند.
سهراب سپهرى
جاىِ مردانِ سياست،
بنشانيد درخت
تا هوا تازه شود...
۱
سهراب سپهری
غیر از مغز اندیشنده
کم و کسری نداشته است.
۲
سهراب
خیال می کند
که
مردان سیاست
همه از دم
نجس اند
و
بهتر آن است که به جای شان بید مجنونی نشانده شود
تا
شاخه اش
را
رایگان
در اختیار کلاغان بگذارد.
۳
بیچاره نمی داند
که
هم
سالوادور النده
مرد سیاست بوده است
و
هم
پینوچه
۴
هم
چه گوارا
مرد سیاست بوده است
و
هم
باتیستا
۵
هم
لنین مرد سیاست بوده است
و
هم
پوتین
۶
نمی داند
که
تفاوت میان این و آن
از زمین تا آسمان است.
۷
پیروان صمد بهرنگی
هم
به
همان روز سهراب ده رنگی
افتاده اند
و
لاطائلات او را تکثیر و تبلیغ می کنند.
۸
خدایا به امت عیران
اندکی مغز بده
تا
حداقل
به تمیز «هر» از «بر» نایل آیند.
چرا مرثیه
به
گریه
منجر می شود؟
حریف
۱
روی این مسئله باید کار کرد.
۲
دیالک تیک غریزه و عقل
به انواع مختلف و متنوع بیشماری
بسط و تعمیم می یابد:
۳
مثلا به شکل دیالک تیک عاطفه و اندیشه
۴
به شکل دیالک تیک عشق و علم
۵
با دانش تئوریک صرف
نمی توان وارد رزم طبقاتی دشوار شد.
۶
به همین دلیل
ارگانیسم (اندام آدمی) بقیه تسلیحات خود را
نیز
تیز می کند و به خدمت می گیرد.
۷
مثلا
تسلیحات اتیکی
استه تیکی
هنری
عاطفی
احساسی
روحی
روانی
تخیلی ...
را.
۸
خود دانش نظری (تئوریکی، فلسفی، علمی)
خود شناخت
سرچشمه جوشان علاقه و عشق است.
۹
عاشقان اصلی و اصیل
عاقلان
اند.
۱۰
خر
(با پوزش از خر که خر نیست)
نمی تواند
به معنی حقیقی کلمه
عاشق
باشد
آخرین خبر
سهراب سپهری
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم، بهتر از برگ درخت.
دوستانی، بهتر از آب روان؛
و
خدایی که در این نزدیکی است،
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
من مسلمانم.
قبله ام یک گل سرخ.
جانمازم چشمه،
مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجرهها میگیرم.
در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف.
سنگ از پشت نمازم پیدا ست.
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی میخوانم
که اذانش را باد، گفته باد سر گلدسته سرو.
(باد به عنوان مؤذن)
من نمازم را پی "تکبیرة الاحرام" علف میخوانم.
پی "قد قامت" موج.
کعبه ام بر لب آب.
کعبه ام زیر اقاقی ها ست.
کعبه ام مثل نسیم،
میرود
باغ به باغ،
میرود
شهر به شهر.
"حجر الاسود" من
روشنی باغچه است.
اهل کاشانم.
پیشه ام نقاشی است.
گاه گاهی قفسی میسازم با رنگ، میفروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود.
چه خیالی، چه خیالی، ... میدانم
پرده ام
بی جان است.
خوب میدانم،
حوض نقاشی من بی ماهی است.
اهل کاشانم
نسبم
شاید
برسد
به گیاهی در هند، به سفالینهای از خاک "سیلک".
نسبم
شاید،
به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد.
پدرم پشت دو بار آمدن چلچلهها، پشت دو برف.
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی.
پدرم پشت زمانها مرده است.
پدرم وقتی مرد
آسمان آبی بود.
مادرم بی خبر از خواب پرید،
خواهرم زیبا شد.
پدرم وقتی مرد،
پاسبانها همه شاعر بودند.
مرد بقال از من پرسید:
چند من خربزه میخواهی؟
من از او پرسیدم:
دل خوش سیری چند؟
پدرم نقاشی میکرد.
تار هم میساخت،
تار هم میزد.
خط خوبی هم داشت.
باغ ما
در طرف سایه دانایی بود.
باغ ما
جای گره خوردن احساس و گیاه.
باغ ما
نقطه برخورد نگاه و قفس و آینه بود.
باغ ما
شاید، قوسی از دایره سبز سعادت بود.
میوه کال خدا را آن روز، میجویدم در خواب.
آب بی فلسفه میخوردم.
توت بی دانش میچیدم.
تا اناری ترکی برمی داشت،
دست فواره خواهش میشد.
تا چلویی میخواند،
سینه از ذوق شنیدن میسوخت.
گاه
تنهایی،
صورتش را به پس پنجره میچسبانید.
شوق میآمد،
دست در گردن حس میانداخت.
فکر
بازی میکرد.
زندگی چیزی بود،
مثل یک بارش عید، یک چنار پر سار.
زندگی در آن وقت،
صفی از نور و عروسک بود.
یک بغل آزادی بود.
زندگی در آن وقت،
حوض موسیقی بود.
پایان
هوای بعد تو
یک پنجره
باران است.
آزیتا آزمند
اگر سوسیال دمکراسی تعریف شود
دیگر نباید مطلبی از یک سوسیال دمکرات منتشر کرد؟
حریفه
۱
ممنون از خواندن کامنت کوتاهتر از آه ما و ابراز نظر که امروزه نعمتی است.
خدا کند
که
این پاسخ ما به پرسش تان
را
هم بخوانید.
۲
به نظر ما
باید میان نقل افکار و نقد اافکار
فرق گذاشت.
۳
افکار نمایندگان فاشیسم، فوندامنتالیسم، آنارشیسم، اگزیستانسیالیسم و غیره
را
باید نقد کرد و نه نقل
۴
نقل این زباله ها
فرمی از خردستیزی و جامعه ستیزی و خر پروری است.
۵
به معنی ریختن اب به آسیاب همیشه گردان طبقه حاکمه انگل و استثمارگر و استحمارگر و استعمارگر است.
۶
چرا و به چه دلیل؟
۷
برای اینکه
نظر (اندیشه، ایده، فکر)
پیشفرم عمل
است.
۸
چه عمل مثبت و سازنده
و
چه عمل منفی و مخرب
۹
انگلس علیه الرحمه بدرستی می گفت:
هر کردوکار آدمی
از
کله او عبور می کند.
۱۰
یعنی
عمل هر کس
چه خیر و چه شر
چه خدمت و چه جنایت
مادیت یابی نظر است.
۱۱
ما در جنایات اجامر خونخوار جماران
رد پای سعدی را می بینیم.
۱۲
عمل هر کس
نتیجه جامه عمل پوشی نظر او ست.
۱۲
تبلیغ افکار نمایندگان فاشیسم، فوندامنتالیسم، آنارشیسم، اگزیستانسیالیسم و غیره
زمینه را برای نفوذ این افکار مخرب و خرافی و خرپرور
در
روح جامعه (در ضمیر و ذهن توده)
فراهم می آورد و اعمال ضد اجتماعی مناسب با این نظرات باطل را
و
یا
حداقل تأیید این اعمال را
تسهیل می کند.
۱۳
گئورگ لوکاچ
در اثری تحت عنوان «تخریب خانه خرد»
می نویسد:
اگر افکار مخرب نیچه در آلمان تبلیغ نشده بود و در روح کرخت جامعه نفوذ نکرده بود
حمایت از نازیسم (فاشیسم آلمان) و قبضه قدرت توسط این اجامر
به این آسانی ها
میسر نمی شد
تا
۶ میلیون شهروند آلمانی
بی شرمانه و بی رحمانه
به کوره های آدمسوزی سپرده شوند
و
۶۰ میلیون نفر در خارج از این طویله
بمباران و شقه شقه شوند.»
(نقل به مضمون)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر