تحلیل
از
میمحا نجار
۱
پای اگر فرسودم و جان کاستم
آنچنان رفتم
که
خود
می خواستم
معنی تحت اللفظی:
اگر در طی این ره،
پایم خسته و جانم کاسته
شد،
طرز روش و رفتارم در این راه،
بسته به میل و اراده و خواست خودم بود.
سایه در این بیت شعر،
از
سویی
دیالک تیک ماده و روح
(وجود و شعور)
را
به شکل دیالک تیک پای و جان بسط و تعمیم می دهد
و
از
سوی دیگر
دیالک تیک تئوری و پراتیک
(اندیشه و عمل)
را
به شکل دیالک تیک خواستن و طرز رفتن.
باور کردنی نیست،
ولی
واقعیت دارد و غیر قابل انکار است:
سایه
در نهایت سایه وارگی و سادگی
در شولای شعر شیوا و شیرین
دیالک تیک
می آموزد.
شاید
خود سایه
کمترین خبری از فلسفه و اسلوب دیالک تیکی
نداشته باشد.
به قول مارکس:
«نمی داند، چه می کند.
ولی می کند.»
این
اما
به چه معنی است؟
۲
پای اگر فرسودم و جان کاستم
آنچنان رفتم
که
خود
می خواستم
تفاوت شعرای توده ای
با
«شعرای» طبقات دیگر طویله
همین جا ست.
شعر شعرای توده ای
در
نهایت سایه وارگی و سادگی
مملو از معنا ست.
در حالیکه اشعار شعرای طبقات غیرپرولتری
علیرغم زور وافر زدن و مغلق گویی و ادعای معناپروری،
بی معنا، بی محتوا و چه بسا حتی یاوه و زباله اند.
اینجا
ایده ئولوژی
است
که
چشمه زلال خرد و اندیشه
را
در
شعر شعرای انگشت شمار توده ای
به
فوران و جوشش در می آورد
و
از
آنها
فیلسوف و دیالک تیسین
می سازد.
ایده ئولوژی
چنین
است:
الف
جایی
اعضای جامعه
را
بینا
و
خردگرا
می سازد
ب
و
جای دیگر
نابینا
و
خردستیز
و
خر.
۳
هر چه گفتم جملگی از عشق خاست
جز حدیث عشق، گفتن
دل نخواست
معنی تحت اللفظی:
منشاء و خاستگاه شعر من،
عشق
بوده است.
دلم
به
ذکر چیزی جز حدیث عشق
تن در نداده است.
سایه
منشاء شعر خود
را
عشق
قلمداد می کند
و
بدین طریق
مفهوم معروف، ولی مبهم عشق
را
بازتعریف می کند.
شعر سایه
معلول علتی به نام عشق است.
فرق اصلی شعرای توده ای با شعرای طبقه حاکمه ای
در
تعریف مقوله معروف عشق
است:
عشق شعرای طبقه حاکمه ای،
«عشقی» بند تنبانی
است.
عشق شعرای توده ای
چیست؟
سایه به این پرسش
پاسخ دارد.
۴
حشمت این عشق از فرزانگی است
عشق بی فرزانگی
دیوانگی
است
معنی تحت اللفظی:
شوکت و عظمت این عشق،
فلسفیت، حکمتیت و فرزانگی مندی آن است.
عشق عاری از فلسفه و حکمت
جنون
است.
باورش دشوار است.
سایه
می داند که چه می گوید.
سایه در عرصه شعر،
فیلسوف است.
حکیم است.
سایه حکیمی است
که
حکمت را به زبان شعر
تبیین می دارد.
سایه
احمد شاملو و محمود دولت آبادی
نیست
تا
تئوری ببافد و بر خود ببالد.
سایه
شاعری سایه واره
است.
ساده
است.
بسان توده است.
بی ادعا
ست.
ایده ئولوژی توده ای سایه
اما
شعر او
را
از
حکمت، فلسفه و یا خرد کل اندیش
سیراب می سازد.
ایده ئولوژی توده ای
محل اعجاز است.
ایده ئولوژی توده ای
در و دروازه به روی خرد کل اندیش می گشاید
و
به
شعر شاعر توده ای
محتوا و معنا و استغناء
می بخشد.
۵
حشمت این عشق از فرزانگی است
عشق بی فرزانگی
دیوانگی
است
سایه
در
این بیت شعر،
دیالک تیک عشق مبتنی بر خرد و عشق مبتنی بر جنون
را
توسعه می دهد.
جنون چیست؟
جنون = خریت + خردستیزی
عشق عاری از حکمت،
عشقی خرکی و ایراسیونالیستی (مبتنی بر خردستیزی) است.
چنین عشقی
اصلا
عشق نیست.
زباله است.
زنده باد سایه.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر