با
سپاس
از
رعنا جهان آرا
اولین تازیانه
بر پیکر زخم نشست
عقاب نالید و گفت:
من کرم خاکی ام
دومین تازیانه
جگر خسته را شکافت
دریا تلخ گریست و گفت:
برکه ای هستم در بیابانی دور،
اگر جنبنده ای باشد که از من بنوشد
سومین تازیانه
در استخوان شکست
خورشید زار زد:
من؟
شمعی هستم در بامدادان
که مرگ خویش را سوسو می زند
چهارمین تازیانه
در خون جهید
طوفان در خاک خزید و زوزه کشید:
نسیمی که به قدر لرزاندن برگی
از شاخه ای به شاخه ای تقلا می کند،
آن منم
***
آخرین تازیانه
آخرین تازیانه
از رمق افتاد و در خاک غلتید
پس آنگاه
عقاب پر گشود و بانگ برآورد:
من عقابم
تاج سر آسمان
دریا به صخره کوبید و به خشم گفت:
دریا هستم
خروشنده ی موج ها
سیلی سخت بر گوش زمان
خورشید شعله کشید و سرود:
آتشم من،
چراغ جهانم
سرخ گوی فروزان
طوفان برخاست
بر زمین زد و نعره برآورد:
منم گرداننده ی دوار
در خود فرو برنده ی زئدان
و حالا
کدام زخم است
که نشنیده باشد
سرود عقاب را و دریا را
سرود خورشید را و طوفان را؟!
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر