۱۳۹۷ دی ۶, پنجشنبه

عطر یاس


عطر یاس
رحمان 
از 
وال فیسبوک شلتوکی

گفتم:
 «می ترسم روزی نامت را فراموش کنم.»
اما راهت را هرگز..»

شکوفه های خنده بر لبانش نشست و
رفت..

روزها با چشمان کاسه ی خون
شکوفه های خنده می نشست بر لبانش

خیابان های کنار دانشگاه هم
می دانستند
و هر روز به انتظارش می نشستند،
با گام های سبک و استوار از راه برسد
در پسین راهش بگویند:
«عجب برشی داری مرد..!»

گفتم:
« تو که هر شب..
بوی عطر یاس می دهی

بوی گل های وحشی کوه البرز..
در جای جای خانه پیچیده
بوی عطر تو…»

گفت: 
«شب را که از ما نگرفتند
شب سرشار است.»
(شاملو)

با 
ستاره ها و ماه می مانیم بیدار
مثل هر شب، 
با 
طلوع صبح
به میهمانی آینه و ارغوان می رویم

گفتم: 
«برای آسمان و ستاره ها
نانوشته های زیادی
روی دست مان مانده..»

گفت:
 «بگذار بماند برای شماره هایی
که خواهد آمد

دفتر این نا نوشته ها
همیشه نا تمام است
و همیشه باز..»

گفتم: 
«تو عاشقی..
می دانستی..؟

نگاهت را می توان بوئید.»

گفت:
«بدون عشق
بار سنگین قلب را نمی توان کشید.»

گفتم:
«بار سنگین را
در پشت نگاه عاشقانه ات
در گستره افق امیدوارت
پنهان می کنی..»

گفتم:
«می ترسم روزی نامت را فراموش کنم
اما راهت را هرگز..»

شکوفه های خنده
 بر
 لبانش نشست
 و
رفت..

ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر