شین میم شین
نه اندیشه
مادرزاد وجود دارد
و
نه اندیشیدن
مادرزادی.
اندیشیدن
را
باید مثل هرعلم،
در روندی دشوار
فراگرفت.
۱
چه شبها نشستم در این سیر، گم
که دهشت گرفت، آستینم که قم:
«محیط است علم ملک بر بسیط
قیاس تو بر وی نگردد محیط
نه ادراک در کنه
ذاتش رسید
نه فکرت به غور
صفاتش رسید
توان در بلاغت
به سحبان رسید
نه در کنه بی
چون سبحان رسید.»
معنی تحت
اللفظی:
شب های متوالی
در دریای این اندیشه گم شدم.
تا اینکه حیرت
سرشته به وحشت هشدار داد:
«علم خدا
دربرگیرنده عناصر هستی است.
تو قادر به احاطه بر آن نیستی.
ادراک آدمی عاجز
از رسیدن به عمق ذات خدا ست
و افکار آدمی از
رسیدن به اعماق صفات خدا عاجزند.
در بلاغت می
توان به مقام سبحان (خطیب بلیغ عرب) رسید، ولی نمی توان به ذات بی همتای خدا
رسید.»
۲
چه شبها نشستم در این سیر، گم
سعدی برای پی بردن به ماهیت
و یا ذات خدا،
شب های متوالی در خود فرو می رود.
اما با فرو شدن در خویش نمی
توان اوبژکتی را شناخت.
سؤال
برای شناخت هر اوبژکت
نخست
باید روی آن کار کرد.
باید آن را شکافت.
باید دل و روده آن را بیرون ریخت.
باید آن را
ت
کرد.
جواب
برای شناخت هر اوبژکت
نخست
باید روی آن کار کرد.
باید آن را شکافت.
باید دل و روده آن را بیرون ریخت.
باید آن را
تجزیه
کرد.
۳
چه شبها نشستم در این سیر، گم
سؤال
در روند تجزیه
دیالک تیک اوبژکت ـ س
برقرار می
شود:
اوبژکت شناخت
در
س شناخت
(در آیینه ذهن و ضمیر شناسنده)
منعکس می شود.
عکس می اندازد.
جواب
در روند تجزیه
دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت
برقرار می
شود:
اوبژکت شناخت
سوبژکت شناخت
(در آیینه ذهن و ضمیر شناسنده)
منعکس می شود.
عکس می اندازد.
۴
چه شبها نشستم در این سیر، گم
سؤال
در بستر دیالک تیک الف ـ س
تحلیل اوبژکت شناخت
امکان پذیر می گردد.
یعنی
دیالک تیک تجزیه و ت (آنالیز) قوام می یابد.
جواب
در بستر دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت
تحلیل اوبژکت شناخت
امکان پذیر می گردد.
یعنی
دیالک تیک تجزیه و تحلیل (آنالیز) قوام می یابد.
۵
چه شبها نشستم در این سیر، گم
کسی که تبر در دست نگیرد و بر تنه درخت نکوبد،
نه
تیزی و
کندی تبر را خواهد شناخت،
نه
سفتی و نرمی تنه درخت را
و
نه
خود را.
سؤال
در روند ک
است که اوبژکت شناخت در آیینه ذهن سوبژکت شناخت (شناسنده)
منعکس و شناخته می شود و لاغیر.
جواب
در روند ک
است که اوبژکت شناخت در آیینه ذهن سوبژکت شناخت (شناسنده)
منعکس و شناخته می شود و لاغیر.
۶
چه شبها نشستم در این سیر، گم
اشکال
کار سعدی این است
که
اوبژکت
شناخت او
خدا
ست.
چیزی
غیرمادی است.
یعنی
در خارج از زمان و مکان است.
یعنی
فقط در عالم خیال است و نه در عالم رئال.
به
همین دلیل نمی توان روی خدا کار کرد و آن را در روند کار در آیینه ذهن خود منعکس
کرد.
به
همین دلیل
خداشناسی
محال
است.
چیزی
را اصولا و اساسا می توان شناخت
که
وجود
واقعی و عینی داشته باشد.
ادامه
دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر