شین میم شین
نه اندیشه
مادرزاد وجود دارد
و
نه اندیشیدن
مادرزادی.
اندیشیدن
را
باید مثل هرعلم،
در روندی دشوار
فراگرفت.
۱
چه شبها نشستم در این سیر، گم
که دهشت گرفت، آستینم که قم:
«محیط است علم ملک بر بسیط
قیاس تو بر وی نگردد محیط
نه ادراک در کنه
ذاتش رسید
نه فکرت به غور
صفاتش رسید
توان در بلاغت
به سحبان رسید
نه در کنه بی
چون سبحان رسید.»
معنی تحت
اللفظی:
شب های متوالی
در دریای این اندیشه گم شدم.
تا اینکه حیرت
سرشته به وحشت هشدار داد:
«علم خدا
دربرگیرنده عناصر هستی است.
تو قادر به احاطه بر آن نیستی.
ادراک آدمی عاجز
از رسیدن به عمق ذات خدا ست
و افکار آدمی از
رسیدن به اعماق صفات خدا عاجزند.
در بلاغت می
توان به مقام سبحان (خطیب بلیغ عرب) رسید، ولی نمی توان به ذات بی همتای خدا
رسید.»
۱
چه شبها نشستم در این سیر، گم
که دهشت گرفت، آستینم که قم:
سعدی
شب
های بیشماری در خود فرو می رود.
تا
اینکه
بالاخره
در
اثر دهشت
(وحشت
سرشته به حیرت)
به
نتایج زیر می رسد:
الف
محیط است علم ملک بر بسیط
قیاس تو بر وی نگردد محیط
در
این بیت شعر سعدی،
دیالک
تیک خدا و انسان
به
شکل دیالک تیک محیط و بسیط بسط و تعمیم داده می شود.
منظور
سعدی این است
که
خدا
عالم بر عناصر هستی و از آنجمله انسان ها ست.
عکس
این قضیه
یعنی
خداشناسی عناصر هستی و از آنجمله انسان ها
محال است.
اگر
قضیه از این قرار باشد،
یعین
انسان عاجز از شناخت خدا باشد،
پس
ابیات قبلی همین شعر بی اعتبار خواهد بود:
بری ذاتش از تهمت ضد و جنس
غنی ملکش از طاعت جن و انس
معنی تحت اللفظی:
ذات خدا
نه، تضادمند است و نه، مادی است.
کشور خدا
به دلیل بندگی اجنه و انسان ها
غنی است.
ب
نه ادراک در کنه
ذاتش رسید
نه فکرت به غور
صفاتش رسید
یعنی
ادراک آدمی از
رسیدن به عمق ذات خدا
و
افکار آدمی از
رسیدن به اعماق صفات خدا عاجزند.
خداشناسی
بدین طریق محال است.
پ
توان در بلاغت به سحبان رسید
نه در کنه بی
چون سبحان رسید.
شناخت ذات بی همانند خدا
محال سات.
۲
اگر قضیه از این قرار است،
پس
سعدی
از کجا می داند که خدایی
هست و ذاتش هم بی همانند است
و
عاری از ماده و تضاد است؟
۳
سؤال
در این بند شعر بلند سعدی
در مقدمه بوستان،
تئوری ش سعدی
تبیین می یابد.
جواب
در این بند شعر بلند سعدی
در مقدمه بوستان،
تئوری شناخت سعدی
تبیین می یابد.
۴
البته
نه
کل تئوری شناخت سعدی،
بلکه
بخش تئولوژیکی (خداشناسی)
تئوری شناخت سعدی.
سؤال
سعدی
در
زمینه خداشناسی
موضع الف
(موضع
مبتنی بر ن )
اتخاذ
می کند.
جواب
سعدی
در
زمینه خداشناسی
موضع
آگنوستیسیستی
(موضع
مبتنی بر ندانمگرایی)
اتخاذ
می کند.
۵
حافظ این ندانمگرائی سعدی در زمینه ذات حق
را
به شکل زیر تبیین می دارد:
آخر به چه گویم،
هست، از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم،
نیست، با وی نظرم چون هست.
معنی
تحت اللفظی:
به چه
دلیل می توانم بگویم که او وجود دارد؟
در
حالیکه خودم از خودم بی خبرم.
برای
چه بگویم که وجود ندارد؟
در
حالیکه نظرم با او ست.
سؤال
خواجه
در مصراع اول این بیت غزل،
در
زمینه خداشناسی
موضع الف
می گیرد.
چون
انسان مست است و بی خبر از خویش است، پس نمی تواند با خبر از خدا باشد.
جواب
خواجه
در مصراع اول این بیت غزل،
در
زمینه خداشناسی
موضع
آگنوستیسیستی می گیرد.
چون
انسان در پرتو ذات حق دچار مستی و بیهوشی شده است و بی خبر از خویش گشته است، پس
نمی تواند با خبر از خدا باشد.
۴
آخر به چه گویم،
هست، از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم،
نیست، با وی نظرم چون هست.
سؤال
خواجه
در مصراع دوم این بیت غزل،
در
زمینه خداشناسی
موضع
اس (تردیدگرایی) می گیرد.
جواب
خواجه
در مصراع دوم این بیت غزل،
در
زمینه خداشناسی
موضع
اسکپتیسیستی (تردیدگرایی) می گیرد.
۵
بعدها،
شیخ دیگری از گوشه دیگر
دیار سعدی،
فئودال مآبانه
حتی
اندیشیدن در باره ذات حق را
ممنوع اعلام می کند و گناه می شمرد:
شیخ
شبستر
در آلا فکر کردن
شرط راه است
ولی در ذات حق،
محض گناه است.
معنی تحت
اللفظی:
اندیشیدن به همه
چیزهای هستی
پیش شرط رهیابی
است.
ولی
اندیشیدن به ذات
حق
گناه است.
۶
باز
هم خدا رحمت کند بر سعدی و خواجه و شیخ.
در
اواخر قرن بیستم
زباله
هایی زمام امور کشور سعدی و حافظ و شیخ
را
به
دست خواهند گرفت
که
اندیشیدن
به طور کلی راجع به هر چیزی
را
ممنوع اعلام خواهند کرد
و
اندیشندگان
انگشت شمار طویله
را
شقه
شقه خواهند کرد و جلوی ددان درنده تر از خویش
در
بر و بحر
و بیابان و خاوران
خواهند
انداخت.
ادامه
دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر