جلالالدین محمد بلخی
معروف به مولوی
(۶۰۴ ـ ۶۷۲ ه. ق)
متخلص به «خاموش» و «خَموش» و «خامُش»
از بزرگان عالم ادب و از متفکران بزرگ
قرن هفتم
مقتدای متصوفه و اهل تحقیق و
مجاهدت و ریاضت
آثار:
مثنوی معنوی (بیست و شش
هزار بیت)
دیوان غزلیات معروف به دیوان شمس
مکتوبات
مجالس
سبعه
فیه مافیه
ویرایش و تحلیل
از
شین میم شین
ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک
و
روی آوردن پادشاه به درگاه اله
و
در خواب دیدن او
ولی
را
شاه با مشاهده عجز اطبا از طبابت کنیزک،
به درگاه الله پناه می برد.
درگاه الله اما کجا ست؟
۱
شه چو عجز آن حکیمان را بدید
پا برهنه جانب مسجد دوید
درگاه الله در قاموس مولانا،
مسجد
است.
به همین دلیل شاه به سوی مسجد می دود.
البته نه با چارق و چکمه و پوتین سلطنتی،
بلکه
پابرهنه.
چرا پرهنه؟
۲
شه چو عجز آن حکیمان را بدید
پا برهنه جانب مسجد دوید
شاید دلیل پابرهنه دویدن شاه،
عجله خارق العاده اش بوده است.
یعنی
شاه
فرصت پوشیدن کفش نداشته است.
چرا و به چه دلیل؟
۳
شه چو عجز آن حکیمان را بدید
پا برهنه جانب مسجد دوید
شاید تحت تأثیر جرقه اندیشه بوده باشد.
کشف الله به مثابه الترناتیوی برای اطبای عاجز از درمان،
روان شاهانه را چنان منقلب کرده که سودایی جز پناه بردن سریع السیر به الله
در سر نداشته است.
اگر به عوض مولانا
آخوند خرفتی هم می بود، شاه را به همین سان به مسجد می فرستاد.
شاید به این دلیل من - تقی که مسجد بیت الله (خانه خدا) است.
اگر چنین باشد، تناقضات جدی وارد من ـ تق تق و لق مولانا می شود:
الف
اولا مگر خانه خدا
کعبه مکرمه
نیست؟
ب
ثانیا
اگر خدا به اندازه تعداد مساجد خانه دارد،
پس جزم و یا دگم لامکانی الله چه می شود؟
پ
اگر احیانا خدا به مثابه روح یونیورسال و هستی گیر
همه جا باشد،
پس
پابرهنه دویدن شاه از دربار به مسجد
به چه دلیلی است؟
چون
وقتی روح هستی گیر الله همه جا باشد،
دربار که نمی تواند در این میان، استثناء باشد.
وقتی از خردستیزی عرفان سخن می رود، به همین دلایل است.
۴
رفت در مسجد سوی محراب شد
سجده گاه از اشک شه پر آب شد
چون به خویش آمد ز غرقاب فنا
خوش زبان بگشاد در مدح و دعا
کای کمینه بخششت ملک جهان
من چه گویم، چون تو می دانی نهان
ای همیشه حاجت ما را پناه
بار دیگر ما غلط کردیم، راه
لیک گفتی:
«گرچه می دانم سرت (رازت را)
زود هم پیدا کنش بر ظاهرت.»
معنی تحت اللفظی:
شاه به محض ورود به خانه خدا
به محراب رفت و شروع به گریه کرد.
بعد از به هوش آمدن
زبان به مدح و دعا گشود:
«ای خدا که کمترین بخششت ملک جهان است،
من برای چه بگویم که کنیزکم مریض است.
چون تو عالم الغیبی.
ای خدایی که همیشه پناهی برای حاجت مایی،
ما بار دیگر گمراه شدیم
اما خودت گفته ای که علیرغم وقوفت به اسرار دل ما،
باید از اسرار خود پرده برداریم.»
در این بند از شعر مولانا
بیشتر
از
حاجت شاه کنیرکبیمار
از
حوایج الله روانبیمار
پرده برداشته می شود:
الف
الله
اولا
محتاج زاری و ذلت بندگان خویش است
خواه شاه و خواه رهی و رعیت و کنیز و غلام
ب
الله
ثانیا
محتاج مدح بندگان خویش است.
الله
بسان خوانین و سلاطین برده دار و فئودال و روحانی
گله ای از شعرای بی شخصیت مداح لازم دارد.
پ
شاه محتاج سکس
هم
هندوانه زیر بغل الله می چپاند و کمترین نعمت او به سکنه زمین را
ملک جهان
می داند.
ت
مسئله دیگر ظاهرپرستی (فرمالیسم) الهی است:
الله می داند که شاه کنیزکی خریده و از او برخوردار شده و کنیزک بیمار گشته و اطباء هم بی ادب بوده اند و انشاء الله نگفته اند
و
خودش
بسان بچه خردسال ناقص العقلی دلخور شده و مداوای اطباء را نقش بر آب ساخته،
ولی
علیرغم اینهمه وقوف به اسرار دربار،
شاه باید از سیر تا پیاز گزارش دهد و التماس دعا داشته باشد.
ادامه دارد.
ویرایش:
پاسخحذفشاه باید از سیر تا پیاز گزارش دهد و التماس کند.