۷
ماتریالیسم ماقبل مارکسیستی
۱۰
· اگر ماتریالیسم
ما قبل مارکسیستی، به سبب مطلق کردن متافیزیکی خواص مکانیکی طبیعت، نمی تواند، دیالک تیک عینی توسعه از نازل به عالی را، تنوع کیفی خواص و فرم های حرکت ماده ی طبیعی را و طبیعت را
بشناسد و توضیح دهد، چگونه خواهد توانست، گذار کیفی و «جهش» در توسعه ماده از حرکت
طبیعی اش و یا از شیوه هستی طبیعی اش به حرکت اجتماعی اش را و یا شیوه هستی اجتماعی
اش را بشناسد و توضیح دهد و به بنیانگزاری جهان
بینی ماتریالیستی ـ دیالک تیکی واقعا عامی
نایل آید که دربرگیرنده طبیعت و جامعه باشد؟
۱۱
· این جهان بینی (جهان
بینی ماتریالیستی ـ دیالک تیکی واقعا عام)
بوسیله مارکس و انگلس ـ تئوریسین های طبقه
کارگر ـ به وجود می آید.
۱۲
· در ماتریالیسم
ما قبل مارکسیستی، ماده، طبیعت و یا وجود در سوئی قرار دارند و شعور و
یا تفکر در سوی دیگر.
۱۳
· یعنی آنها نه در پیوند با یکدیگر، بلکه طور
متافیزیکی و غیردیالک تیکی در مقابل هم
قرار دارند.
۱۴
· چنین شعوری عبارت است از شعور بطور یکجانبه
تعیین شده.
· شعوری که فقط بازتاب پاسیو (منفعل) وجود مادی
منحصر به طبیعت است و نه بازتاب نیرویی که بر این وجود خلاقانه تأثیر می گذارد و
دگرگونش می سازد.
۱۵
· از دیدگاه ماتریالیسم قدیمی، میان ماده و شعور رابطه دیالک تیکی وجود ندارد.
· پیوندی وجود ندارد.
· گذار دیالک تیکی وجود ندارد.
· واقعیت عینی بمثابه شیئی از قبل
موجود در نظر گرفته می شود و مورد تفسیر قرار می گیرد.
۱۶
· مارکس و انگلس اما (برخلاف آن) شناختی را اثبات و
بنیانگزاری می کنند، که برای پیدایش و
توسعه شعور انسانی، طبیعت به تنهائی، یعنی طبیعت بمثابه طبیعت، تعیین کننده نیست.
· بلکه قبل از همه کار، کردوکار تولیدی مادی است، که انسان در آن و ببرکت آن در
همبود و همکاری با انسان های دیگر، با طبیعت رابطه بر قرار می کند.
· با طبیعت «در می آویزد.»
· خواص و قانونمندی های آن را درک می
کند و رفته رفته نحوه تعمیم آنها را فرا می گیرد.
· دانش خود در باره طبیعت را بی وقفه
غنا می بخشد و بدین طریق تفکر و هوش خود را توسعه می دهد.
۱۷
· علوم و فلسفه ما قبل مارکسیستی، قبل از همه به سبب خصلت طبقاتی شان
و به سبب مجزا بودن شان از پراتیک اجتماعی هنوز نمی توانستند، به این اهمیت تعیین کننده کردوکار تولیدی انسانی در توسعه اجتماعی انسان و همچنین در پیدایش و توسعه شعور او پی
ببرند.
۱۸
· به قول مارکس و انگلس، «تا کنون علوم طبیعی و فلسفه تأثیر کردوکار انسانی بر تفکر او را
بکلی فراموش کرده اند.
· آنها فقط طبیعت را از سوئی و تفکر را
از سوی دیگر می شناسند.
· اما بویژه، در تغییر طبیعت بوسیله
انسان ها، طبیعت بمثابه طبیعت نیست که مهمترین و عمده ترین شالوده تفکر انسانی را تشکیل می دهد، بلکه به
همان میزان که انسان تغییر طبیعت را می آموزد، به همان میزان هم هوش و فراست او
رشد می یابد.»
· (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۲۰، ص ۴۹۸)
۱۹
· نا دیده گرفتن نقش کار، نقش تولید و بطور کلی نقش پراتیک اجتماعی انسان ها مانع آن می شود، که ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی بتواند، حل درست مسئله اساسی فلسفه را برای توضیح رابطه خاص وجود اجتماعی و شعور اجتماعی بطور بار آوری به خدمت گیرد.
· (مسئله اساسی فلسفه یعنی آیا ماده بر روح (وجود
بر شعور، وجود اجتماعی بر شعور اجتماعی) مقدم است و یا برعکس؟ مترجم)
۲۰
· توضیح علمی رابطه خاص وجود اجتماعی و شعور اجتماعی، اما فقط پیش شرط تئوریکی لازم و ضرور
برای استفاده عملی پیگیرو قطعی از ماتریالیسم در جهت درک طبیعت و تاریخ نیست.
· بلکه علاوه بر آن، پیش شرط لازم برای
نیل به فهم کامل و همه جانبه مفهوم ماده، خود مسئله
اساسی فلسفه و رابطه
دیالک تیکی متقابل میان ماده و روح و یا وجود و شعور است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر