جلالالدین محمد بلخی
معروف به مولوی
(۶۰۴ ـ ۶۷۲ ه. ق)
متخلص به «خاموش» و «خَموش» و «خامُش»
از بزرگان عالم ادب و از متفکران بزرگ
قرن هفتم
مقتدای متصوفه و اهل تحقیق و
مجاهدت و ریاضت
آثار:
مثنوی معنوی (بیست و شش
هزار بیت)
دیوان غزلیات معروف به دیوان شمس
مکتوبات
مجالس
سبعه
فیه مافیه
ویرایش و تحلیل
از
شین میم شین
دفتر اول
عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور
و
تدبیر کردن در صحت او
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ما ست، آن
بود شاهی در زمانی پیش از این
ملک دنیا بودش و هم ملک دین
اتفاقا
شاه
ـ روزی ـ
شد سوار
شاه
ـ روزی ـ
شد سوار
با خواص خویش از بهر شکار
یک کنیزک دید، شه بر شاهراه
شد غلام آن کنیزک پادشاه
مرغ جانش در قفس چون می طپید
داد مال و آن کنیزک را خرید
چون خرید او را و برخوردار شد
آن کنیزک از قضا بیمار شد
آن یکی خر داشت و پالانش نبود
یافت، پالان
گرگ خر را در ربود
گرگ خر را در ربود
کوزه بودش (بود، او را)
آب می نامد به دست
آب می نامد به دست
آب را چون یافت، خود کوزه شکست
شه
طبیبان جمع کرد از چپ و راست
طبیبان جمع کرد از چپ و راست
گفت:
«جان هر دو در دست شما ست
«جان هر دو در دست شما ست
جان من سهل است، جان جانم او ست
دردمند و خسته ام، درمانم او ست
هر که درمان کرد مر جان مرا
برد گنج و در و مرجان مرا»
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی (همکاری، همیاری) کنیم
هر یکی از ما مسیح عالمی است
هر الم (درد، رنج) را در کف ما مرهمی است
«گر خدا خواهد»، نگفتند از بطر (غرور)
پس خدا بنمودشان، عجز بشر
ترک استثنا (نگفتن انشاء الله) مرادم قسوتی (سنگدلی) است
نه، همین گفتن که عارض حالتی است
ای بسا ناورده استثنا بگفت
جان او با جان استثنا ست، جفت
هرچه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون و حاجت ناروا
آن کنیزک از مرض چون موی شد
چشم شه از اشک خون، چون جوی شد
از قضا سرکنگبین صفرا فزود
از هلیله قبض شد (یبوست گرفت) اطلاق (اسهال) رفت
آب،
آتش را مدد شد
همچو نفت.
پایان
ادامه دارد.
آتش را مدد شد
همچو نفت.
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر